دیشب در حال جمع و جور کردن وسایلم بودم ک چشمم ب دفتر خاطرات دوران دبیرستان افتاد....
شروع ب ورق زدن و خواندن کردم...دلم خیلی گرفت...تک تک صفحات پر بود از خاطرات خوب و بد، شاد و غمگین و ...
دلم برای خیلی ها تنگ شد...خیلی ها ک امروز فقط تصویرشان، قاب عکسی بر دیوار است!...
هر چند از آنها خاطرات و سخنان و جملات زیبا و زیادی در ذهن هست ولی دیگر دریغ از دستان پر مهرشان و لبان پر زخنده و قلب پر عطوفت و محبت شان!...
در عین ورق زدن صفحات بودم ک نقاشی خارپشتی بر روی یکی از صفحات مجبورم کرد تا حکایتی را ک دبیر محترم ادبیاتم بیان کرده بود را بخوانم...
حکایت از این قرار بود:
خارپشتی از ماری تقاضا کرد ک اجازه دهد هم خانه ی وی شود و در لاانه او زندگی کند!...
مار ب جثه ی کوچک خارپشت نگه کرد و با خود گفت این ک جای زیادی را نمی گیرد!...لذا تقاضای خارپشت را پذیرفت و او را ب لانه ی تنگ و کوچک خویش راه داد!...
لانه ی مار بسیار تنگ بود لذا خارهای تیز خارپشت بر بدن مار فرو می رفت و او را آزار می داد و بدن مار را روز ب روز مجروح تر و دردناک تر می کرد!...اما مار ب خاطر نجابتش سخنی نمی گفت و صبوری می کرد!...
سرانجام مار ب پیش بزرگ حیوانات رفت و ماجرا را برایش تعریف کرد!... پیر با تجربه ب مار گفت محترمانه قضیه را برای خارپشت تعریف کند و زخم های بدنش را ب وی نشان دهد...
مار رو ب خارپشت کرد و گفت:
از وقتی با تو هم نشین شده ام بدنم خونین و مجروح شده، از تو خواهشی دارم ک لانه ام را ترک کنی چون جا برای دو نفرمان ب اندازه ی کافی نیست!...
خارپشت گفت:
دوست عزیز، من با وجود تو در لاانه مشکلی ندارم! اگر تو ناراحتی می توانی لانه دیگری برای خود پیدا کنی و از این جا بروی!...
واقعا وقتی ب این داستان خوب فکر می کنم، می بینم خیلی از عادات و رفتارهای اشتباه ما ابتدا ب صورت مهمان هستند ولی در صورتی ک اصلاح نشوند و یا ترک نگردند از کنترل آدمی خارج می شوند و صاحب خانه را در کنترل خود می گیرند!...
خارپشت در این حکایت، حکم مهمان ناخوانده را دارد ک میزبان می شود و میزبان واقعی را از خانه بیرون می کند!...
لذا باید سعی کنیم همیشه مراقب خارپشت های زندگی مان باشیم...نقاط مثبت خود را پیدا کنیم و تقویت و نقاط منفی را یافت و سعی کنیم راههای تضعیف و نابودی آن ها را پیدا کنیم تا ب تعالی برسیم...
البته مطالعه کتب مختلف و استفاده از تجربیات خردمندان و اهل فن نیز سلاحی محسوب می شود ک می تواند، انسان را نسبت ب از بین بردن خارپشت های زندگی قوی تر کند!...
راستی خارپشت های زندگی شما چی چیزهایی هستند و چر راهکاری برای از بین بردن آنها دارید؟...
پیش پیش از تک تک دوستانی ک با نظرات خود باعث افزایش تجربیات دیگران می شوند سپاس گزاری می کنم...
شاید ب نظر خنده دار آید!...
ولی ب انار حسودیم می شود!...
وقتی ک در دل بغض می کند!...
بی معطلی می ترکد و خود را این وضع نجات می دهد!...
ولی من!...
عید فطر، عید پایان یافتن رمضان نیست...
عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است...
چونان ققنوس ک از خاکستر خویش دوباره متولد می شود...
رمضان کوره ایی است ک هستی انسان را می سوزاند و آدمی نو با جانی تازه از آن سر بر می آورد!...
فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است...
بناست ک رمضان با سحرها و افطارهایش...
با شب های قدر و مناجات هایش از ما آدمی دیگر بسازد...
اگر در عید فطر در نیابیم ک از نو متولد شده ایم...
اگر تازگی را در روح خود احساس نکنیم...
عید فطر عید ما نیست!...
با آرزوی قبول طاعات و عبادات تک تک دوستان مهربان و عزیز، عید بر همگی تان مبارک...
چندین سال است که داستان ریزگردها جدی شده است ولی هر بار که ریزگردها راه می افتند می آیند، سریع بزرگان هیئتی رو برای مشاهده ریزگردها به جنوب و غرب می فرستند تا بدانند دروغی و توطئه ای در کار نیست و از طرفی به چشم خود ملاحظه فرمایند و اگه زورشون رسید جلوشون رو بگیرند، ولی ریزگردها همونطور که از اسمشون پیداست ریزند و اهل گردش بنابراین از زیر دست و بال هیئت محترم در میرن و به گردش خودشون ادامه می دهند و هیشکی رو هم ادم که سهله هیچی حساب نمی کنن. بنابراین هیئت محترم دوباره بر می گردن تهران و گزارش طویل و شاید هم عریضشون رو به بایگانی اسناد می دهند و خداحافظ تا سفر بعدی ، شاید هم الان دیگه گزارش رو هم کپی و پیست می کنند و زحمت نوشتن هم به خود نمی دهند.
یادمه یکی دو دفعه هیئت حتی تا عراق هم رفت که جلوشونو بگیرند ولی نشد که نشد.حداقل اگه برا مردم فایده ای و برا ریزگردا ضرری نداشته هیئت محترم زیارتی می کنند،
خب آقای رئیس، آقای وکیل بجای دعوا با هم و گردن این و اون انداختن یه فکری جدی تر بکنید . حتی بچه دو ساله هم حالا فهمیده از دست این هیئتا کاری بر نمیاد.
اوایل که نام ریزگردها انتخاب شده بود متحیر بودم که بزرگان علم و ادب چگونه بدین نام خوشکل و زیبا رسیدند. با گذشت زمان بر همگان مبرهن گردیده است که چه نام با مسمایی انتخاب کرده اند.
"ریز گرد" دو بخش دارد
بخش اول "ریز"
اول اینکه ادم به یاد "فلفل نبین چه ریزه بشکن ببین چه تیزه" می افتد. تمام مردم با پوست و در چند سال آینده با گوشت و استخوانشون این تند و تیز بودن را درک کرده و خواهند کرد. بگذریم که اینا حتی از فلفل هم ریز ترند و حتما تیز تر
دوم اینکه ادم بیاد "ریزه میزه "می افتد و اینکه اینا از بس ریزه میزه هستند از دست مسئولین در میرن . خداوکیلی اونا هم تقصیری ندارند خوب ریزه میزه اند.
سوم اینکه آدم بیاد ترانه "خانم ریز میزه راه میره قر می ریزه "می افتد، از آنجا که به هر صورت این ریزگردا از کشورهای عربی می آیند و آنجا هم هر کلمه اگه جنسیت واقعی نداشته باشه مجازی دارد با احتمال زیاد ریزگرد هم کلمه ای مونث مجازی است که اینقدر در حال قرریزی برای ملت و مملکت هست و عده ای هم احتمالا مجذوب این قر و مرا شدن و حواس شون پرت شده است و شاید هم گوش شیطون کر خوششان آمده است.
یه چیز دیگه هست که با انتخاب نام ریز گرد از ابهت آنها کاسته می شود و نه تنها حساسیت مردم کم می گردد بلکه حس ترحم هم برانگیخته می شود.