مناجات!...


خداوندا!

هر چند ب سوی تو در حرکتم ولی برای آمدن ب نزدت شهامتی در خود نمی بینم!...اما چ کنم ک دلم همواره بند توکلت است و همیشه بر توکلت دل بسته ام!...
هر چند بار گناهانم زیاد است و من ترس از عذاب و گناهانم دارم ولی چشم امیدم به ایمن بودن از انتقام توست و اعتمادم مرا دل بسته ب پاداشت می کند!...
می دانم همیشه از تو بی خبرم و همین امر باعث شده تا ب خواب غفلتی فرو روم بس عظیم!...هر چند برای دیدار با تو آماده نیستم ولی ب کرم و فضلت آشنایم و امید دارم ک همین ها من خواب برده را از خواب بیدار کند تا ب خود آیم!...
پادشاها!
می دانم ک گناهانم حایل شده اند بین من و تو و غبار غلیظ گناهانم قدرت دیدن تو را از من گرفته اند ولی چ کنم بازم هم خیالی نیست!...چون می دانم با مژده ی آمرزش تو زنده ام و با بخشش و لطف تو انس گرفته ام...
مهربانا!
از تو می خواهم ب لطف و مهربانیت تمامی آرزوهایم ک مطابق قانون توست ب من ببخشی ک سخت چشمانم ب باران رحمت توست!...
پروردگارا!
من محتاج بارانی هستم ک نزدیکم کند ب تو! محتاج نسیمی از جنس تو هستم چون همیشه نگاهم ب سوی توست...مرا ناامید لطف و مهربانیت نکن!...
آفریدگارا!
بنده ای هستم از روح تو ک ب سوی تو می آیم!...از خشمت ب سوی تو می گریزم و ب بخشش و مهربانیت چشم امید دارم و اگر زاد و توشه ام در سفر ب سوی تو اندک است، همانا حسن ظنم ب اعتماد تو بسیار!...
کریما!
همه ی آن ‌چ را ک فضل تو ب من داد از من نگیر و همه ی آن ‌چ را ک با صبر و شکیبایی‌های بی‌مانندت از من پوشاندی، آشکار نگردان و همه ی آن‌ چ از زشتی‌های کردار من می‌دانی بر من ببخش و طاعت و بندگیت را ب قلب من الهام کن و عصیانیت را از من دور ساز!...
خداوندا!
من از تو ب تو شفاعت می‌جویم، از تو ب تو پناه می‌برم، من از شوق احسانت ب پیشت آمدم، تو از جانب خود مرا نشاط و آرامش خاطری عطا کن ک جز درهای فضل و کرمت را نکوبم!...
مهربانا!
با من آن‌گونه باش ک تو شایسته آنی؛ ن آن گونه ک من سزاوار عذابم. ب مهربانی‌هایت ای مهربان‌ترین مهربانان!...
نظرات 10 + ارسال نظر
مسعود یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 19:14

به گریه انداختیم دایی جان واقعا" دست گلتون درد نکنه با این مطالب زیباتون

سلاام...
شرمنده دایی مسعود...
ممنون از لطف و محبتتون...
همواره شاد و سلاامت باشین و خداوندگار پشت و پناه تون...

هم نفس یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 17:55

آفتابی


صدای آب می آید، مگر در نهر تنهایی چه می شویند؟
لباس لحظه ها پاک است.
میان آفتاب هشتم دی ماه
طنین برف، نخ های تماشا، چکه های وقت.
طراوت روی آجرهاست، روی استخوان روز.
چه می خواهیم؟
بخار فصل گرد واژه های ماست.
دهان گلخانه فکر است.
***
سفرهایی ترا در کوچه هاشان خواب می بینند.
ترا در قریه های دور مرغانی بهم تبریک می گویند.
***
چرا مردم نمی دانند
که لادن اتفاقی نیست،
نمی دانند در چشمان دم جنبانک امروز برق آب های شط دیروز است؟
چرا مردم نمی دانند
که در گل های ناممکن هوا سرد است؟
*****
سهراب سپهری

چگونه بال زنم تا به ناکجا که تویی
بلندمی پرم اما ، نه آن هوا که تویی
تمام طول خط از نقطه ی که پر شده است
از ابتدا که تویی تا به انتها که تویی
ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه
از او و ما که منم تا من و شما که تویی
تویی جواب سوال قدیم بود و نبود
چنانچه پاسخ هر چون و هر چرا که تویی
به عشق معنی پیچیده داده ای و به زن
قدیم تازه و بی مرز بسته تا که تویی
به رغم خار مغیلان نه مرد نیم رهم
از این سغر همه پایان آن خوشا که تویی
جدا از این من و ما و رها ز چون و چرا
کسی نشسته در آنسوی ماجرا که تویی
نهادم آینه ای پیش روی آینه ات
جهان پر از تو و من شد پر از خدا که تویی
تمام شعر مرا هم ز عشق دم زده ای
نوشته ها که تویی نانوشته ها که تویی
*****
حسین منزوی

شیما..دل شکسته یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 17:51

عبور گندم از زمستان

استاده
"ابر و
باد و
ماه و
خورشیدو
فلک" ازکار
زیر این برف شبانگاهی
بدتر از کژدم
می گزد سرمای دی ماهی.

کرده موج برکه در یخ برف
دست و پای خویشتن را گم
زیر صد فرسنگ برف
اما
در عبوراست از زمستان دانه ی گندم

��������������


پاسخ

هیچ میدانی چرا چون موج
د رگریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
- زان که بر این پرده ی تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه میخواهم نمی بینم
وآنچه می بینم نمی خواهم

هردو قطعه از:
شفیعی کدکنی

یک بوسه ک از باغ تو چینند ب چند است؟
پروانه ی تاراج گُلت بند ب چند است؟
خالی شدم از خویش و ب خالت نرسیدم
آخر مگر این دانه ی اسفند ب چند است؟
یک نامه ب نامم ننوشتی مگر آخر
کاغذ ب سمرقند تو ای قند! ب چند است؟
نرخ لب پُر آب تو و شعرِ ترِ من
در کشور زیبایی تو چند ب چند است؟
با داروندار آمده ام پیش تو، پرکن!
غم نیست ک پیمانه ی سوگند ب چند است؟
وقتی ک ب عُمری بدهی لب گزه ای را
در تعرفه ی عشق تو لبخند ب چند است؟
یک، ده، صد و بیش است خط ساغر عُشاق
تا حوصله ی ذوق تو خُرسند ب چند است؟
دل مجمر افروخته ام برد و نگفتند
کاین آتشِ با نور همانند ب چند است؟
چند اَرزدم آغوش تو در هرم کویری ؟
چندین بغل از برف دماوند ب چند است؟...

دل شکسته یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 14:40

مگسی را کشتم

نه به این جرم که حیوان پلیدیست، بد، است

و نه چون نسبت سودش به ضرر یک به صد است

طفل معصوم به دور سر من می چرخید

به خیالش قندم

یا که چون اغذیه ی مشهورش، تا به آن حد، گَندَ

ای دو صد نور به قبرش بارد

مگس خوبی بود

من به این جرم که از یاد تو بیرونم کرد

مگسی را کشتم

اگر باشی محبت روزگاری تازه خواهد یافت
زمین در گردشش با تو مداری تازه خواهد یافت
دل من نیز با تو بعد از آن پاییز طولانی
دوباره چون گذشته نوبهاری تازه خواهد یافت
درخت یادگاری باز هم بالنده خواهد شد
ک عشق از کُنده ی ما یادگاری تازه خواهد یافت
دهانت جوجه‌هایش را پریدن گر بیاموزد
کلام از لهجه ی تو اعتباری تازه خواهد یافت
بدین سان ک من و تو از تفاهم عشق می‌سازیم
از این پس عشق‌ورزی هم، قراری تازه خواهد یافت
من و تو عشق را گسترده‌تر خواهیم کرد، آری
ک نوع عاشقان از ما تباری تازه خواهد یافت
تو خوب مطلقی، من خوب‌ها را با تو می‌سنجم
بدین سان بعد از این خوبی، عیاری تازه خواهد یافت
جهان پیر ـ این دلگیر هم، با تو، کنار تو
ب چشم خسته‌ام، نقش و نگاری تازه خواهد یافت...

شیما یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 14:14

گفتم که پس یکدم بمان تا روی ماهت بنگرم
گفتی که من مه نیستم ، خود سوی ماه دیگرم
گفتم مرا با خود ببر ، گفتی نخواهم دردسر
گفتم خبر از من بگیر ، گفتی نگیر از من خبر
گفتم که تا برگشتنت من منتظر می ایستم
گفتی به فکر من مباش ، من هم به فکرت نیستم
گفتم چه شد پیمان تو ؟ تا انتهای جان تو
خندیدی و گفتی به من ،‏ طومار آن از آن تو

دلم گرفته .....تو دلت میگیره منم میگیره
واقعا دلم گرفته

گل از پیراهنت چینم ک زلف شب بیارایم
چراغ از خنده‌ات گیرم که راه صبح بگشایم
چه تلفیقی‌ست با چشم تو ـ این هر دم اشارت‌گرـ
ب استعلای کوهستان و استیلای دریایم؟
ب بال جذبه‌ای شیرین، عروجی دلنشین دارم
زمانی را ک در بالای تو غرق تماشایم
غنای مرده‌ام را بار دیگر زنده خواهی کرد
تو از این سان ک می‌آیی ب تاراج غزل‌هایم.
گل من! گل عذار من! ک حتا عطر نام تو
خزان را می‌رماند از حریم باغ تنهایم،
بمان تا من ب امداد تو و مهر تو باغم را
همه از هرزه‌های رُسته پیش از تو بپیرایم
بمان تا جاودانه در نیِ سحرآور شعرم
تو را‌ ای جاودانه بهترین تحریر! بسرایم
دلم می‌خواست می‌شد دیدنت را هرشب و هرشب
کمند اندازم و پنهان درون غرفه‌ات آیم
و یا چون ماجرای قصه‌ها، یک شب ک تاریک است،
تو را از بسترت در جامهٔ خواب تو، بربایم...
.
.
فدای دل مهربونت آجی دوست داشتنی و عزیزم...

امین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 21:26

خسته نیاشی مهربان خیلی خوب خیلی عالی ممنون اززحمات بیکرانت
موفق باشی

سلاام آقا امین...
ممنون از این ک ب وبلاگم سر می زنین و نظر می ذارین...بی نهایت از لطف و بزرگواری شما سپاسگزارم...
خداوندگار همواره پشت و پناه تان باد!...انشاا...

شیما..دخترشهریور شنبه 18 آبان 1392 ساعت 14:43

شنیده ام می خواهی
با قطار
از میان نارنج های شیراز بگذری
بروی جنوب
بپری در خلیجی که گیج رفته سرش
روی نقشه
بالا می آورد ما را !

دست و پا
شنا
میان فلس های براق ماهی ها
که گهگاه
روی آب می آیند و
چشم شان روشن
به تکه های فلز !

همینطور پیش بیایی
پیش بیایی
تا مدیترانه
از ونیز سر در آوری !

بمان اخوی
موج ها
کار می دهند
دست ات

اینجا در امپراطوری مجسمه ها
زندگی
تور
دیگری ست !

چند شب پیش
وقتی مردم
میان لباس های تخفیف خورده ی ژانویه
خواب می دیدند
دیدم
خدایان لخت
از دیوار کلیسای مرکزی
کنده شدند
و روی زمین
سنگ فرش های کوچک و گرد
را
تمیز کردند

عجب خدایان اینجا
لطف می کنند

از آن شب
به بعد
هی خواب می بینم
کودکی سیاه
می دود سمت من
و چند قدم مانده برسد
پای اش می رود روی مین
انفجار
تبدیل به میکروفون می شود
و شخصی جنتلمن پشت آن !

بمان اخوی
همانجا در مغازه ات
میان پیانو ها !
کلید “دو” را بزن
چکشی
برود بالا
من اینجا تا “سی”
سر می خورم

در این گنبد دوار
می ماند
صدا

«میثم سراج»

حرفی بزن جان آستین سوی تومی افشاندم
چیزی بگو عشق از کمین بوی تو می باراندم
حرفی بزن چیزی بگو کاین بغض در من بشکند
بغضی که دارد از درون دور از تو می ترکاندم
با من تو امروزی نئی تا از کئی ؟ می بینمش
عشق است و با لالای تو گهواره می جنباندم
وقتی اشارت از سر انگشت اهرم می کنی
چون صخره ی کور و کری سوی تو می غلطاندم
با چشم و دل چون سر کنم الا که در تملیک تو
کاین زان تو می بیندم و آن زان تو می داندم
هم خود مگر برگیری ام از خاک و تا منزل بری
وقتی که پای راهوار از کار در می ماندم
از تو چگونه بگسلم وقتی خیالت با دلم
می پیچد و از هر طرف سوی تو می پیچاندم
گرداب و ساحل هر چه ای حکم من سرگشته ای
وقتی قضا از هر کجا سوی شما می راندم
شور دل شوریده را من با چه بنشانم که عشق
با هر چه پیشش می رسد ، سوی تو می شوراندم...

نیمه شنبه 18 آبان 1392 ساعت 14:29 http://dokhtareshahrivari91.blogfa.com

دعوت شدی به وبلاگم برای بازدید یه پست اختصاصی برای تو بانو

سلاام...
ممنون هم نفس...
جوابت هم دادم عزیزم...

هم نفست شنبه 18 آبان 1392 ساعت 13:58

مهربانا...
خداوندا...
پادشاها...

دوستای خوبم رو برام نگه دار

ممنون عزیزم...فدای دل مهربونت شیما جوونم...

هم نفست شنبه 18 آبان 1392 ساعت 13:57

بانوی من!
ک چون سنجابی ترسان
بر درختان سینه ام می آویزی
عاشقان جهان
در نیمه تابستان عاشق شده اند
منظومه های عشق
در نیمه تابستان سروده شده اند
انقلاب های آزادی
در نیمه تابستان برپا شده اند
اما
رخصت فرما
از این عادت تابستانی
خود را باز دارم
و با تو
بر بالشی از نخ نقره
و پنبه‌ی برف سربگذارم...

بانو تویی عزیزدلم..سربربالشی نقرهای وپنبه برف..عالی

مینا عاشق این متن شدم اجی ممنونم یه دنیاااااااا

عجب لبی! شکرستان ک گفته اند، اینست
چه بوسه! قند فراوان ک گفته اند اینست
ب بوسه حکم وصال مرا موشح کن
ک آن نگین سلیمان ک گفته اند اینست
تو رمز حسنی و می گنجی ام ب حس اما
نگنجی ام ب بیان آن ک گفته اند اینست
مرا ب کشمکش خیره با غم تو چه کار ؟
ک تخته پاره و توفان ک گفته اند اینست
کجاست بالش امنی ک با تو سر بنهم
ک حسرت سر و سامان ک گفته اینست
نسیمت آمد و رؤیای دفترم آشفت
نه شعر، خواب پریشان ک گفته اند اینست
غم غروب و غم غربت وطن بی تو
نماز شام غریبان ک گفته اند اینست....

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.