ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
رقیه(س) دردانه سه ساله حسین بن علی(ع) است. نام مبارک ایشان در بعضی از کتابهای تاریخی و مقاتل نقل شده است و برخی دیگر مانند ریاض الاحزان از او با نام فاطمه صغری یاد کردهاند. رقیه(س) در روز سوم صفر سال 61 ه.ق در سفر اهل بیت ب شهر شام از دنیا رفته است. شاید نام گذاری روز سوم محرم به نام این بانوی کوچک ب این انگیزه بوده ک در گرماگرم عزاداری دهه اول، از مظلومیت او یادی شود.
حضرت رقیه الگوی تربیت صحیح است. با تدبر در جملات کوتاهی ک او هنگام دیدن سر بریده پدر به زبان آورده ب خوبی میتوان دریافت ک این کودک از چه معرفت والایی برخوردار بوده است.
شهید کوچک
شهادت غم انگیز حضرت فاطمه صغری و یا رقیه علیها سلام، دختر امام حسین(ع) چنین است:
عصر روز سه شنبه در خرابه در کنار حضرت زینب(س) نشسته بود. جمعی از کودکان شامی را دید ک در رفت و آمد هستند.
پرسید: عمه جان اینان کجا میروند؟ حضرت زینب(س)فرمود: عزیزم اینها ب خانههایشان میروند.
پرسید: عمه مگر ما خانه نداریم؟ فرمودند: چرا عزیزم، خانه ما در مدینه است. تا نام مدینه را شنید، خاطرات زیبای همراهی با پدر در ذهن او آمد.
بلافاصله پرسید: عمه پدرم کجاست؟ فرمود: ب سفر رفته، طفل دیگر سخن نگفت، ب گوشه خرابه رفت زانوی غم بغل گرفت و با غم و اندوه ب خواب رفت، پاسی از شب گذشت ظاهراً در عالم رؤیا پدر را دید سراسیمه از خواب بیدار شد، مجدداً سراغ پدر را از عمه گرفت و بهانه جویی نمود، ب گونهای که با صدای ناله و گریه او تمام اهل خرابه ب شیون و ناله پرداختند.
خبر را ب یزید رساندند، دستور داد سر بریده پدرش را برایش ببرند.
رأس مطهر سید الشهدا را در میان طَبَق جای داده، وارد خرابه کردند و مقابل این دختر قرار دادند. سرپوش طبق را کنار زد، سر مطهر سید الشهدا را دید، سر را برداشت و در آغوش کشید.
بر پیشانی و لبهای پدر بوسه زد و آه و نالهاش بلندتر شد، گفت: پدر جان چه کسی صورت شما را ب خونت رنگین کرد؟ پدر جان چه کسی رگهای گردنت را بریده؟ پدر جان «مَن ذَالَّذی أَیتَمَنی علی صِغَرِ سِنِّیِ» چه کسی مرا در کودکی یتیم کرد؟ پدر جان یتیم ب چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان کاش خاک را بالش زیر سرم قرار میدادم، ولی محاسنت را خضاب شده ب خونت نمیدیدم.
دختر خردسال حسین(ع) آنقدر شیرین زبانی کرد و با سر پدر ناله نمود تا خاموش شد. همه خیال کردند ب خواب رفته. وقتی ب سراغ او آمدند، از دنیا رفته بود. شبانه غساله آوردند، او را غسل دادند و در همان خرابه مدفون نمودند.
زنده هستم ب امیدی که بیایی بابا
باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا
ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا
شام یا کوفه و یا کرب و بلایی بابا
آجی فدای دلت بشم هر وقت محرم میشه و واسه حضرت رقیه نوحه می خونن یاد تو می افتم.
زنده هستم به امیدی که بیایی بابا
باز هم مرغ دلم گشته هوایی بابا
ذکر هر روز و شبم گشته کجایی بابا
سلاام...
فدات آجی جوونم...
انشا...همیشه شاد باشی و هیچ وقت داغ عزیزی نبینی...