ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
شب ششم ب نام نوجوانان عاشورایی، قاسم بن الحسن(ع) نام گذاری شده است. وقتی امام حسین(ع) سخن از شهادت یارانش ب میان آورد، نوجوان سیزده ساله کربلا از عمو پرسید: عموجان آیا من نیز ب فیض شهادت نائل میشوم؟ امام او را ب سینه چسباند و فرمود: فرزندم مرگ را چگونه میبینی؟
قاسم پاسخ داد: شیرین تر از عسل
شهادت طلبی قاسم(ع) و پا فشاری او برای رسیدن ب مقصود، زیباترین الگو را برای رهروان خط سرخ شهادت رقم زد.
مختصری از شرح حال حضرت قاسم(ع)
حضرت قاسم(ع) فرزند امام حسن مجتبی(ع) است و مادرش رَمله نام دارد. او دو ساله بود ک پدرش شهید شد و در مهد تربیت حسینی بزرگ شد و آن روح بلند و همت عالی در این جوان هاشمی اثری عمیق کرد و با اینک در واقعه کربلا، نوجوانی کم سن و سال بود اما وقتی ب میدان رفت بر خلاف انتظار لشکریان دشمن، چنان با شهامت و دلیرانه جنگید و بر قلب دشمن تاخت تا اینک بر او حمله کردند و شهیدش نمودند. شهادت حضرت قاسم(ع) در سال 61 هجری قمری رخ داد.
شهادت قاسم(ع) در واقعه کربلا
شب عاشورا، امام حسین(ع) ب اصحاب فرمود: فردا همه شما کشته خواهید شد، قاسم(ع) نزد عمویش آمد و عرض کرد: عمو جان من هم فردا کشته خواهم شد؟ امام او را ب سینهاش چسباند و فرمود: مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم(ع) جواب داد: از عسل شیرینتر است.
امام ب او فرمود: تو بعد از بلایی عظیم کشته میشوی و عبدالله شیرخوار هم شهید میشود. روز عاشورا قاسم(ع) خود را آماده جنگ کرد و ب حضور امام حسین(ع) آمد تا از او اجازه جهاد بگیرد، امام او را در آغوش گرفت و مدتی با هم گریه کردند، سپس قاسم(ع) اجازه طلبید و امام ب او اجازه نمیداد. هرچه آن امامزاده بزرگوار در اجازه جهاد، مبالغه میکرد، حضرت مضایقه میفرمود تا آنک بر پای عموی خود افتاد و چندان بر آن بوسه زد و گریست تا از امام اجازه گرفت.
بعضی نقل میکنند ک امام حسین(ع) هنگام روانه کردن قاسم(ع) ب میدان، عمامهاش را دو نصف کرد نیمی از آن را مانند کفن بر تن قاسم(ع) نمود و نیمی دیگر را بر سر قاسم(ع) بست. شاید اینک در سخن حمیدبن مسلم (راوی اصلی مقاتل کربلا) چهره قاسم(ع) ب نیمه قرص ماه تعبیر شده از اینرو بود ک پارچهی عمامه نیمی از صورت او را پوشانده بود.
آن گاه حضرت قاسم(ع) ب سوی میدان رفت و در حالیک اشک بر گونههای مبارکش روان بود فرمود: اگر مرا نمیشناسید، من قاسم پسر حسن(ع) و نوه پیامبر(ص) هستم ک برگزیدهای از سوی خداوند است، این عمویم حسین(ع) است ک مانند اسیران، گروگان گرفته شده و در بین مردم گرفتار شده است. خدا این مردم را از باران رحمتش سیراب نسازد. سپس کارزار سختی نمود، ب طوری ک با آن کمی سن، تعدادی از دشمنان را کشت.
سپس عمروبن سعد بن فضیل اَزُدی گفت: ب خدا سوگند به این پسر حمله میکنم.
پس بر قاسم(ع) تاخت تا آنگاه ک شمشیری بر فرق مبارک آن مظلوم زد و سر او را شکافت، حضرت قاسم(ع) با صورت روی زمین افتاد و فریاد زد: ای عمو به فریادم برس... حمیدبن مسلم میگوید: چون صدای قاسم(ع) ب گوش امام حسین(ع) رسید، آن حضرت با شتاب سربرداشت و ب قاسم(ع) نگاه کرد، آنگاه ب عمرو حمله کرد و با شمشیری دست او را جدا نمود. عمرو فریادی کشید ب طوری ک لشکریان صدای او را شنیدند، سواران اهل کوفه حمله کردند تا عمرو را از دست امام رها کنند ولی همین ک هجوم آوردند، بدن عمرو با سینه اسبها برخورد کرد و او زیر پای اسبان لگدکوب و کشته شد.
حمیدبن مسلم میگوید: چون گرد و غبار فرو نشست، دیدم امام بالای سر قاسم(ع) است و آن جوان در حال جان کندن میباشد و پای بر زمین میساید. حضرت فرمود: سوگند ب خدا ک دشوار است بر عموی تو ک او را بخوانی و او نتواند اجابت کند و اگر اجابت کند، تو را سودی نبخشد. دور باشند از رحمت خدا، جماعتی ک ترا کشتند.
آنگاه امام حسین(ع) قاسم(ع) را از زمین برداشت و در بر کشید و سینه او را ب سینه خود چسباند و ب سوی خیمهها روان گشت. سپس او را در نزد پسرش، علیبنالحسین(ع) در میان کشته شدگان اهلبیت خود، جای داد.
آشنا بود آن صدایِ آشنایی ک زدی
کربلا بیت الحسن شد با صدایی ک زدی
خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد
بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی ک زدی
محرّم: آنگاه که انسانی به آن درجه از عشق و آگاهی میرسد که خالصانه وعاشقانه همۀ وابستگیها، دلبستگیها و حتّی جان شیرین را در راه آرمانی مقدّس فدا میکند، ملکوت خشنود میشود. کائنات آذین بندی میکند. خداوند لبخند میزند و عاشقانه آغوش می گشاید.چنین پروازی را سوگی نیست. ماتمی نیست. اشک و آهی نیست. بلکه تنها عشق است و شادی وصل. (از وبلاگ حدیث آشنا)
سلاام ...

محرم...
محرم فقط ب سرو صورت زدن نیست، محرم فقط روضه و گریه کردن نیست، محرم فقط نذری و غذا خوردن نیست، محرم فقط در سال چند روز خاص نیست.
محرم...
محرم برای بیداری است، برای تلنگری بزرگ، همه ی ساعات عمر باید محرم باشد، تا خطا نکنیم، مسیر را اشتباه نرویم و یادمان باشد ک خاندانی پاک فدا شد برای تلنگر ب ما.
ولی باز با این همه تلنگر آنچنان در خوابی عمیقیم ک عمقش فقط تاریکیاست.
یا حسین(ع)، ای جگر گوشه پیامبر(ص) و ابو تراب(ع). ای یار و برادر حسن(ع). ای نور چشم مادرت، فاطمه(س).
خودت ما را از این تاریکی جهل، ب روشنایی معبود برسان...انشاا...
.
.
ممنون و سپاسگزار از لطف تون...التماس دعای ویژه...