جنگ نرم!...


دوران دبستان را تا حدودی همگی ما در ذهن داریم ولی ن دقیق!...فقط ب صورت مبهم خاطرات پیش روی مان رژه می روند!...نمی دانم اول یا دوم ابتدایی بودم، ولی هر چه ک بود دستان مان بوی مدادهای قرمزی را می داد ک ب آن مداد گلی می گفتیم! و انشاهایی ک برای نگارش چهار خطش پدرمان در می آمد!...قطرات اشکی ک بابت هر نیم نمره غلط املاای یا امتحانی روی پیست گونه های مان غلت می زدن و بر زمین می افتادن!...ولی جدا از این ها، بیست کی می شدیم ذوق و شادی زیر پوست مان جفتک می زد و وای ب روزی ک اسم ما را ب عنوان مبصر کلااس اعلاام می کردن حتی برای یک هفته!...و برخی از بچه ها چ حالی می کردن ک بر روی تخته لیست خوب ها و بد ها را تعریف کنن و از آن بیش تر برای برخی نیز آن قدر تخته بزرگ می شد ک تا ته دنیا جلوی اسم بچه ها منفی ردیف می کردن و کک شان هم نمی گزید!...
راستش را بخواهید از معلم اول و دوم ابندایی فقط شبه مبهمی را ب خاطر دارم ن بیش تر!...جای شان در ذهنم شده مثه دهانی ک دو دندانش افتاده و پر نشده!...چه قدر خالیست جای شان وسط خاطراتم!...ب خاطر ندارم اولین الف را چگونه نوشتم!...ب خاطر ندارم خط زدن های معلمم را ک چند بار برای پنج دندانه گذاشتن حرف سین دفترم را خط زد!...ب یاد نمی آورم ک چندین بار سرکش حرف ک را نگذاشتم و معلم با من چه برخوردی داشت!...اما خوب می دانم نوشتن و انشاء نویسیم از همان ابتدای کار یک پایش فلج بود و لنگان لنگان ب پیش می رفت!...البته معلم مقصر نبود این ذهن من بود ک همیشه در حال فلسفه بافی بود!...ک چرا من برای سین نباید پنج دندانه بگذاریم!...چرا 2+2= 4 می شود؟!...چرا شین سه نقطه دارد و سین بی بضاعت و فقیر است؟!...چرا صابون را باید با صاد نوشت ن با سین؟!...و هزاران، هزار فلسفه از این دست!...
من از همان ابتدا نوشتن را خوب نفهمیدم اما فرض کردن را خوب فهمیدم، اصلا می‌دانید چیست؟!... اگر از من بپرسین می‌گویم فرض کردن درست همان زمان‌ها، لابه‌لای زنگ ریاضی، در هیاهوی تمرین‌های صفحه‌ای ک نمی‌دانم چند بود شروع شد!...همان جا ک معلم ما را ب فرض کردن وا داشت ... فرض کردیم ک چهار سیب داریم و دو تا می‌خوریم و باز خواست ‌مان کردند ک چند سیب می‌ماند؟ -فرض کردن- انقلابی نرم بود ک آرام آرام وجودمان را فرا گرفت. فرض کردن را خوب یادمان دادند!...
این روزها شاید معلم را ب خاطر نداشته باشیم. شاید بی گدار ب آب بزنیم و تا ته دنیا برای سین هایمان دندانه بگذاریم و کک‌مان هم نگزد. شاید بوی مداد گلی ک هیچ ... بوی خودکار هم ندهیم و کیبورد سرد گرمای مدادهای تراش خورده آن زمان را نداشته باشد!...اما فرض کردن ملموس‌ترین واقعه ی این روزهای‌مان شده است. مثلااً من ک فرض می‌کنم همه چیز خوب است و هیچ کار دنیا نمی‌لنگد، در کافه آن سر چهار راه مشغول نوشیدن یک فنجان اسپرسو گرم و خوردن کیک فندقی محبوبم هستم، در آرامشی لطیف فرو رفته‌ام، فرض می‌کنم عابری از دور نزدیک می‌شود، معلم باز گشته است، فرض می‌کنم حفره‌ای در حال پر شدن است!فرض می کنم!...

نظرات 6 + ارسال نظر
رامین جمعه 19 دی 1393 ساعت 02:34 http://www.cheshmakdiary.ir

درود بر شما مینا خانوم
خدا رو شکر که خوب هستین !
نگارشی و قلمی که شما دارین خیلی ادبی وارانه است ! منم قبلاً خیلی سعی کردم اینطوری بنویسم اما دیدم اینطوری نوشتنم فقط در موارد خیلی خاص کاربرد داره مث دکلمه ! خدا رو شکر ، صدای بدی هم برای دکلمه گوئی ندارم و می شه گفت برای ادای واژه های ادبی بد نیست به همین خاطر شاید دکلمه بگم و ازشون با استفاده از صوت سعی کنم شکل و شمایل زیباتری بدم . حالا شد بعد ایمیلتون رو بهم بدین یه نمونه اش رو براتون ارسال کنم
من همونطوری که فکر می کنم و صحبت می کنم می نویسم ! زبان من زبان عامیانه و نوشتاری خودمه ! من در خارج از دنیای مجازی هم همینگونه و همینطور سخن می گم !
اینترنت خوب و بد داره و متاسفانه ما ایرانی ها به شکل بدی برای همه چیز یاد گرفتیم از چیز های خوب هم بد استفاده کنیم !هک کردن ، جاسوسی کردن ، دزدی کردن و ...! جون خودم متخصص فناوری اطلاعت هستم اینو می گم ؛ چون دیدم ، می بینم و مطمئنم اگر فرهنگمون همین باشه باز هم خواهم دید !
خیلی خوشحالم که یه همشهری توی بلاگم دارم ...

سلاام و درود فراون بر شما و نیوشای عزیز...
ممنون از لطف و محبت تون...بی نهایت سپاس...
خیلی لطف می کنین ک دکلمه ی اجرا شده توسط خودتون رو واسم برام ایمیل می کنین...آدرس ایمیلم رو خصوصی براتون ارسال می کنم...اتفاقا زبان و سبک نوشتاری شما خیلی دل نشین و گیرا هستش...حتی ب مراتب از من بهتر و جذاب تر و صد البته انتقال خواسته و هدف تون ب مراتب از من راحت تر هستش...ب قول بنده ی خدایی اگه همه لقمه رو مستقیم در دهان می ذارن من دور سرم می پیچونم و بعد می ذارم دهانم!...
متاسفانه اینترنت زمانی ب کشور وارد شد ک فرهنگ استفاده ی درست از اون نهادینه نشده بود!...البته ورود اینترنت باعث پیشرفت یک جامعه نیز هستش ولی باید فرهنگ بهره برداری از اون هم هم زمان ب مردم انتقال پیدا کنه!...
در هر صورت ب نظر من هر کس مسئول رفتار و کردار خودش هستش و باید در انجام هر فعلی، ب عواقب و نتایج اون هم فکر کنه!...
برای من هم باعث بسی خوش حالی هستش ک با انسان شریف، فهیمی هم چون شما از طریق دنیای مجازی آشنا شدم...
برای شما و همسر عزیزتون – نیوشا جاان – بهترین ها رو آرزو دارم...
شاد و خرسند باشین همواره...

•✘•زهرا•✘• چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 20:36 http://zizialone.blogsky.com/

آره والا

وای نگو میناجون خجالت کشیدم از این تعریف...این چه حرفیه عزیزم بزرگتر منی و من تا به شما برسم کلی راه پیش روست

آره...مث خودمون...مث خودت که یهویی اومدی و یهویی شدی مهربون و دوست داشتنی ترین دوستم
مرسی از این همه لطفت!
منم تشکر به خاطر اینکه آجی و دوست ناز منی

سلاام عزیزم...
فدای خنده هات ناز گل آجی...
آجی ب فدات...
خواهش...خودت سرتا پا استادی باید دست منم بگیری نازنینم...
لطف داری قند نباتم...شما هم واسه من عزیزترینی مهربونم...
خواهش قند عسلم...
فدای دل مهربونت آجی جوونم...

•✘•زهرا•✘• چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 14:54 http://zizialone.blogsky.com/

دقیقا...چه قهرهای خنده داریکاش آدم بزرگا هم همینطور بودن و با یک لبخند همدیگه رو می بخشیدن و آشتی می کردن :)

عه این چه حرفیه مینا جون...شما بزرگواری و استادقلم...من که چیزی نمی نویسم!

خدابخیر کنه :|

+ از این جمله ها یهو میاد...حالا یکی هم امروز اومد تو ذهنم...هرچی که قشنگه یهوییه...یه لبخند یهویی...یه بوس یهویی...یه آدم خوب که یهو وارد زندگی میشه...یه نوازش مادرانه یهویی....و و و و!
مرسی مینای عزیزم همچنین

سلاام...
واقعا قهر کردن و آشتی کردنامون خیلی زیبا و خنده دار بود!...
سر چیزای الکی قهر بودیم و لحظه ی بعدش آشتی!.. ولی با همه ی اینها بازم جذاب و زیبا بود و نشون دهنده ی پاک بودن فطرت بچه ها!...
اتفاقا شما عالی می نویسی ...بهتر از من...شک نکن!...من از خدامه پیشت شاگردی کنم عزیزم...
آره، منم موافقم...اکثر یهویی ها زیبا و قشنگن...درست مثه خودت ک یهویی باهات دوست شدم!...دوست داشتنی و جذاب و قشنگ...
ممنون از این ک دوستمی نازنینم...

امیر کشاورز چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 13:17

اخیش بازم من اومدم
اصن خوب کردم اومدم
خب چیه مگه ؟یعنی ها اگه شوتمم کنی بیرون باز میام .یه لحظه فرض کردم داری منو راه نمیدی تو بلاگت جو گیر شدم جمله ای بالا رو نوشتم.
فرضیه هایی که به کار بردی رو دوست داشتم ولی راستشو بخای من هیچ وقت بخطار نمره گریه نکردم فقط یک بار توی کلاس سودم دبستان گریه کردم. الان نمیدونم معلم کلاس سومم کجا زندگی میکنه تا برم بخاطر تنبیهی که منو کرد دست و روی ماهشو ببوسم.
اخی خانوم جو ینده معلم کلاس سومم بود که باعث شد تا امروز دست خط خوبی داشته باشم.
مینا پاک رفتم تو فاز دبستان و از موضوع اصلی بلاگت دور شدم از اونجایی که منو بردی تو دوران شیرین زندگی دوست دارم تو همین دوران فعلا بمونم و سمت جنگ نرم نمیرم اخه خطر داره مینا .خخخخخ

سلاام داداش بزرگه ی مهربون و بزگوار...
خیلی خیلی خوش اومدین...بزرگوارین واقعا...
واقعاً هم خوب کردین اومدین...دم در بده تشریف بیارین داخل!...
کی جرأت داره نیم نگاهی بهتون بکنه!...خودم جفت پا میرم تو حلقش!...
البته گریه واسه نمره مختص دختر خانماست ن آقایان!...اگه گریه می کردین خیلی واسم عجیب بود و دچار شک می شدم!...
البته واقعا تنبیه معلم اکثر اوقات نوشه...
آهان می خواستین این جوری ب من بفهمونین ک خوش خطین!...صد هزار آفرین...پس ب آجی میناتون رفتین!...
خوبه! تو فاز دبستان تا زمانی ک واسه راهنمایی مطلبی بنویسم بمونین و کم کم رشد کنین ن جهشی!...
جنگ نرم هم باشه واسه دولت مردادن و سیاست مداران!...ما رو چ ب جنگ نرم...

•✘•زهرا•✘• چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 11:14 http://zizialone.blogsky.com/

سلام
پاراگراف اولش کاملا برام ملموس بود..یادش بخیر...دوران بی دغدغه بودنامون بود...بزرگترین غممون گرفتن نوزده بود که معلم می گفت:عیب نداره 19 برادر بیسته و ما چقدر خوشحال میشدیم!کودکی دوران خوبی بود که ذهن پاکمون با پاکی همه چی رو برانداز می کرد...!
یاد یه جمله افتادم: همه چی داشت خوب پیش می رفت...تا اینکه بزرگ شدیم!
هرچند خیلیا در عالم بزرگی هم مثل دوران کودکی خوب زندگی میکنن :)
میناجون نوشته هات به آدم حس خوبی میده مخصوصا تیکه کیک فندقی ^__^
به هرحال گذر زمان خیلی چیزا رو تغییر میده و چه بسا این تخته های وایت برد هم جاشونو به تخته های هوشمند میدن!
گذر زمان...
واژه ای پر از معناست...از نابودی یک سرزمین تا تولد یک دیار... یا برعکس...عمقش رو باید درک کرد :)

سلاام عزیزم...
درسته دوران دبستان دورانی ب دور از هر دغدغه ای بود...تنها دغدغه ی هر یک از ما نمره ی 20 بود و بس!...ولی همین ک همه ما پاک بودیم و چیزی در دل نداشتیم خیلی عالی بود...قهر کردنامون خیلی جالب بود قهر می کردیم تا قیامت! ولی قیامت مون یه لحظه ی بعد می رسید و آشتی می کردیم!...ولی افسوس ک چ زود دیر می شه!...
لطف داری عزیز مهربونم...هر چ باشه من دارم پیش استاد بزرگی چون تو درس پس می دم و نوشته های من ب پای نوشتار شما نمی رسه...
آره متاسفانه تخته های سبز و گچ جا شون رو ب تخته وایت بردهای سفید و بی روح دادن و حال نیز ب تخته های هوشمند!...خدا بعد از این ب خیر کنه!...
جمله ی آخرت بسیار تأمل بر انگیز بود...بسیار سپاس عزیزم...
در تک تک ثانیه های زندگیت موفق و شاد باشی ناز گلم...

رامین چهارشنبه 17 دی 1393 ساعت 11:06 http://www.cheshmakdiary.ir

درود بر شما مینا خانوم
حال شما چظوره ؟ قلم و نوشتار زیبائی دارید ؛ از خوندن نوشته هاتون آدم لذت می بره !
بلی متاسفانه اینترنت در اینجا محیط نا امنی شده و خیلی های جای استفاده های خوب ، سوء استفاده های مخربی انجام می دن ...
امیدوارم شما هم در تک تک لحظه های زندگیتون موفق و سربلند باشین ...

سلاام بر شما آقا رامین بزرگوار...
خدا رو شکر عاالی عالی...بی نهایت سپاس از لطف ومحبت تون...
ممنون از لطف تون ...البته قلم و شیوه ی نگارش من ب پای قلم شما نمی رسه...شما همه چیز رو ساده و شیرین بیان می کنین ک این از عهده ی هر کس بر نمیاد...ولی خدا نکنه من خواسته باشم یه جمله بنویسم ب قدری می نویسم و پاک می کنم تا شاید بتونم اون چیز ک در ذهن دارم ب مخاطب انتقال بدم!...ولی شما ب راحتی از عهده ی این کار بر میاین...
درسته، متاسفانه دنیای مجازی برخی اوقات خیلی بر رحمه!...
ممنون از دعای خیرتون...انشاا...شما هم همیشه نیک بخت و نیک روز باشین...آمین...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.