
فصل زمستان برای من یادآور تولد کسانی هست ک ب نوعی برایم بسیار عزیز و دوست داشتنی هستن (البته منم متولد ماه آخر این فصلم!!)، بهمن ماه، ماه تولد مرحوم پدر بزرگ (بابا حبیب )هست، مرحوم پدر بزرگ ب صورت کاملاا تجربی نی زدن و تار زدن را از سنین جوانی آموخته بودن و ب فرزندان نیز ک علاقمند ب این هنر بودن نیز تا حدودی آموزش داده بودن...
4 ساله دانشگاه و حضور من در کنار خانواده ی پدری بهانه ای شد برای یادگیری این میراث خانوادگی...دیشب مادر بزرگ(مامان شهربانو) از اتاق پدر بزرگ نی و تار را آوردن و از من خواستن ک آهنگ مورد علاقه ی پدر بزرگ را بزنم...هر چند در ابتدای امر از انجام این کار امتناع کردم ولی اصرارهای مامان شهربانو باعث شد ک قبول کرده و اندکی بنوازم و این گونه بود ک باران اشک بر صحرای صورت مادر بزرگ باریدن گرفت... و من هم دست از نواختن بر داشتم...
مادر بزرگ از من خواسته تا صبح روز جمعه برای زیارت قبر بابا حبیب ب بهشت رضا برویم و آن جا ب مناسبت تولد پدر بزرگ تار بزنم...
بگذریم، هدف از این پیش گفتار، این بود ک بنویسم ضرب آهنگ زندگی هم چون نواختن تار است!...گاهی ک تار زندگی کوک است آهنگ آن نیز گوش نواز و زیباست و هر شنونده ای را مدهوش خود می کند ولی وای ب روزی ک تار کوک نباشد و ضرب آهنگش گوش خراش...آن زمان از هر طرف ممکن است صدایی ب گوش رسد ک تار زدن بس است!...
کوک بودن تار زندگی ب خیلی از آیتم ها بستگی دارد برخی مسائل مادی را باعث کوک بودن می دانند و برخی آن را ب آیتم های معنوی ارتباط می دهند...
ب نظر من تار زندگی برای بهتر کوک شدن و صدای گوش نوازتر، نیاز ب هر دو آیتم دارد، مادی و معنوی و البته بیش تر مواقع، باید کفه ی معنوی آن سنگین تر باشد!..همیشه معتقدم با توکل می توان اعجاز کرد پس همیشه ی خدا، باید سعی نمود اولین تار زندگی را با توکل و ایمان ب خدا کوک نمود تا ضرب آهنگ زندگی از ابتدا درست شروع ب نواختن کند...
اعمال ما انسان ها نیز همگی بستگی ب کوک کردن این تار دارد!...پس بهتر است هر کدام از ما تار زندگی مان را درست کوک کنیم و سعی کنیم ب خطا نرویم تا ضرب آهنگ زندگی مان باعث آزار و اذیت دیگران نگردد...
راستی شما تار زندگی تان چطور کوک کرده اید؟ آیا ضرب آهنگ آن باعث نوازش گوش اطرافیان تان می شود؟!...
----------
پی نوشت: مرحوم بابا حبیب همیشه عاشق آهنگ "گل اومد بهار اومد میرم ب صحرا، عاشق صحراییم، بی نصیب و تنها، دلبر، مه پیکر گردن بلورم " بودن ک ایشون می زدن و من و مامان شهربانو می خوندیم!...
سلام مینا
چطوری مینا
ایشاله همیشه کیفت کوک باشه و سازت خوش صدا
آخیش بالاخره این کیف و کوک های من توی این بلاگت جواب دادو اخر سری هم یه مطلب در مورد کوک ساز و تار و زندگی نوشتی .
دمت گرم مینا
ایشاله زندگیت همیشه خوش صدا باشه و خوش نوا و شنیدنش برای هر شنونده ای دلنشین
سلاام داداش امیر بزرگوار و مهربون...

خدا رو شکر عاالی عاالیم...ب لطف خدا و دعای خیر شما و مابقی دوستان خوبم...
ممنون از دعای خیرتون، انشاا...کیف شما کوک تر باشه و سازتون خوش صداتر...
چ کار کنم!...از بس گفتین کیفت کوکه، ب نظرم بد نیومد این مطلب رو بنویسم!...
ممنون بابت دعای خیرتون، انشاا...زندگی شما هم همواره خوش صدا باشه و گوش هر شنونده ای رو نوازش بده و آرامش بخش همگان باشه...
درود بر شما مینا خانوم ، حال شما ؟ خوب هستین ؟
خدا رو شکر که باعث شادی دوستان می شیم و این یعنی حس خوب !
من تفریح رو دوست دارم اما به دور از اینکه حالم زیاد تغییر و دگرگون نشه !
نیوشا مقصر اصلی خودش شد ، بهش گفتم برف اومده زیادم اومده اما با خودش در این تصور بود که برف ها آب شدن و برفی نیست به همین دلیل بی توجه به حرف من بلند شد و با کفشای نا مناسبش اومد !
همون دو دفعه بود ، نیوشا هم همون یه بار بغل خودم بود که طوریش نشد ، من راننده بودم ! دفعه بعدیش دوستم راننده شد که با مغز خوردیم به زمین ! دیگه دست فرمون داریم تا دست فرمون ...
نگارش کردن و این چیزا ، راستش رو بخواین من دوران دبستان و راهنمائی و دبیرستان انشاء نویس خوبی بودم و همیشه نمره های من بین 18 تا 20 بود ! هیچوقت نگذاشتم بابام بهم انشاء بگن و خودم گفتم و نوشتم ( برای همین نوشتن رو دوست دارم ) !
خوشحالم که خوشحالید مینا خانوم ؛ شکر خدا ...
هر وقت میلتون رو فرستادید می گم بهتون ...
سلاام و درود فراوان بر شما و نیوشای عزیز...

خدا رو شکر عاالی عاالیم...سپاس از لطف و محبت تون...
لطف دارین و بی نهایت ممنون، البته این خاصیت منه ک با شادی دوستان لبخند می زنم و روزم پر از نشاط و انرژی می شه...
تفریح جزئی از زندگی هستش ب طوری ک در آموزه های دینی نیز بر این مهم تأکید شده...
ایراد نداره، کار ما جوونا کسب تجربه هستش، مطمئنا تجربه ی خوبی شده تا نیوشا جاان منبعد ب حرف همسرشون گوش بدن و لباس و کفش مناسب فصل بپوشن...
خدا رو شکر ک اتفاقی واسه شما و نیوشا جاان و سایر دوستان عزیزتون نیفتاده و خاطره ی خوبی واستون باقی مونده...مهم همینه ک روز برفی بهمن ماه 93 واسه همگی تون خاطره شده...
کلاا ب نظر من نوشتن ب آدمی آرامش می ده...ب نوعی انسان با نوشتن احوالات درونی خودش سعی می کنه امواج منفی رو از خودش دور و جاذب انرژی های مثبت باشه!...بارها شد برای رسیدن ب آرامش مواقعی ک عصبی، نگران یا استرس دارم می نویسم و بعد از رسیدن ب آرامش مطالبی رو ک نوشتم می خونم و با لبخند همشون رو پاره می کنم و می ریزم بیرون!...
شاید بهتره بگم من اعتیاد ب نوشتن در درونم نهادینه شده!...
ممنون از لطف و محبت تون...
بی نهایت سپاس...
سلاامت و پر نشاط باشین هم چون روزهای برفی...
الهی سینه ای بی کینه ام ده....دلی روشن تر از آیینه ام ده
الهی بر دل من بخش نوری....کرم فرما مرا ذوق حضوری
----------
سلام
ممنون که به وبلاگ بنده سر زدید و ببخشید که به خاطر کسالت یه کم دیر بازدید رو پس دادم
نتیجه گیری متنی که نوشتید جالب بود
امیدوارم همه طوری رفتار کنیم که دیگران از برخورد با ما احساس آرامش کنن
موفق باشید
التماس دعا...
سلاام و درود فراون بر شما دوست بزرگوار...

خواهش، سرزدن ب دوستان وظیفه و تنها کاری هستش ک از عهده ی من بر میاد....
خواهش، انشاا...ک مشکل خاصی نباشه و ب زودی کسالت شما هم بر طرف بشه ...آمین...
مطمئنم شفا دهنده ی واقعی اوست، پس ب او متوسل شوید ک آرامش بخش نیز هست...
نظر لطف تونه و سپاس از این ک وقت گران بهاء خودتون رو ب خوندن نوشته های من اختصاص دادین...
انشاا...این گونه باشه ک گفتین و وجودمون آرامش بخش دیگران باشه و جز تخم مهربانی در این دنیا نکاریم....
بی نهایت سپاس...
سلاامت و با نشاط باشین...
محتاج ب دعای خیر شما دوست بزرگوار...
وای وای وای وای هر چی بیشتر می گذره می فهمم همشهری عزیزمون چقدر هنر دوست ، هنرمند ، دوست داشتنی ، مهربان و عزیز هستند !
اهل راز نگهداری مطمئنم هستین اما خب منم می خوام رازی رو بگم بهتون ! بگم یا نه ؟!
اگر آره ، بلاگ نمی شه چون برای من خیلی مهمه ...
سلاام و درود فراوان....

لطف دارین، هنرمند ک نیستم، فقط با هنر و هنرمند میانه ی خوبی دارم و دوستم...
آره، اهل نگه داری راز دوستان هم هستم، دل من صندوقچه ی اسرار دوستانه...مشکلی نیست می تونین بگین...
باشه چشم، در اولین فرصت یاهو میلم رو براتون خصوصی می فرستم...
هنرمند، سلاامت و با نشاط باشین...
سلام میناجونم :)
به به خانوم هنرمند
پدر منم تار و سنتور و نی رو تجربی یادگرفته و گهگداری روح ما با نواختنش جلا می دهد
خیلی قشنگ نوشتی و تشبیه زیبایی بود...خداکنه زندگی همه کوک باشه و اگه کوکش به هم خورد ببرن پیش همونی که کاربلده و فقط اونه که میتونه کوک کنه زندگی ها رو!
+من این آهنگ رو تا حالا نشنیدم :)
سلاام آجی جوونم...

لطف داری عزیزم...هنرمند ک نیستم، فقط گاهی برای رفع خستگی تار و نی می زنم ک اون هم میراثی هستش ک از بزرگ خاندان پدری ب من رسیده!...
ماشاا... ب پدر محترم تون...هنرمند هستن واقعاً...خدا نگهدارشون باشه و تا همیشه خدا آرامش بخش و جلاا دهنده ی روح و جان تون باشن...انشاا...
لطف داری عزیزم...سپاس از این ک مطالبم رو می خونی و نظر می دی نازنینم...
بابت دعای خیرت بی نهایت سپاس و امیدوارم ک تار زندگی شما هم همیشه خدا کوک، کوک باشه...
گوگل سرچ کنی می تونی پیدا کنیش...یه آهنگ خیلی قدیمی هستش ک توسط خواننده ای ب اسم پروین خونده شده...