توصیف یک دوست دیرین!...



امروز از دوستی دیرین می نویسم ک این روزا خیلی آرامش بخش تک تک لحظاتم شده!...

از دوستی ک از محرم اسرار من؛ تو و خیلی از ماها بوده!...درست حدس زدین قلم نام دوست دیرینه ی من است!...

با توأم ای قلم، می خواهم با تو از تو می نویسم!....

از تو ک قدرتمند‌ترینی، از تو ک محرم اسرارترینی، با تو می‌نویسم. با تو از دردهایم، زخم‌هایم، خاطره‌هایم، دلتنگی ها  و از همه چیز می‌نویسم.

ای قلم چ سرنوشت هایی ک با تو رقم خورده و چ شعرها، چه کتاب‌ و چه شاهنامه‌ها ک با تو شاهکار روزگار شده اند، چه داستان‌ها و مسائلی که با تو حل شدند

ولی این را بدان ک با تو دستور قتل عام میلیون‌ها انسان نیز صادر شده، با تو پیمان های ظالمانه ای نوشته و حق هایی ضایع گشته!...

با تو چه قلب‌هایی شکسته شده، چه دل‌هایی ک لرزیده، چه اشک‌هایی ک جاری شده!...

ولی باز هم تو بد نیستی، آن دوستت دارم‌هایی ک نوشتی می‌ارزد ب همه این‌ها. آن تقدیم با عشق‌ها، آن فراموشت نمی‌کنم‌ها، آن عاشقانه‌ها.... از کتاب خدا تا منشور کوروش و ...، یادت هست؟!

تو بزرگی آن‌قدر ک خدا در کتابش ب تو قسم خورده.

ای قلم تو هستی تا غصه‌ها در دل‌ها نماند؛ تا کینه‌ها و دشمنی ها باقی نماند، تو هستی تا با تو روی کاغذ درد دل کنیم. تو را تمام کنیم تا خودمان تمام نشویم، تو را بشکنیم تا خودمان نشکنیم، تو را خسته کنیم تا خستگی در تن ما نماند.

ای قلم تو نوشتی و من مچاله کردم، تو نوشتی و من پاره کردم، تو نوشتی و من سوزاندم، تو فقط نوشتی تا من سبک شوم. ای قلم همیشه نوشتی، نشد ک خسته بشوی، نشد ک نباشی، نشد ک ب من بخندی و ابراد بگیری، نشد ک از نوشتن ها و دلتنگی های من ب ستوه آیی!...

تو یار خوبی هستی ای قلم. تو می‌دانی من چ کشیدم، تو میدانی چ خون دلی خوردم، تو میدانی چ متن‌ها و چه شعرهایی نوشتم. دیدی آن متن‌ها را کسی نخواند؟ آن شعرها در هیچ شب شعری خوانده نشد؟ فهمیدی ای قلم ک نامه‌هایم را بی‌جواب گذاشت؟ راستی تو فهمیدی هنگام نوشتن آن نامه‌ها گریه می‌کردم؟ یادت هست وقت نوشتن «خداحافظ» دستم می‌لرزید؟ من خواستم بنویسم خداحافظ ولی تو نخواستی و تمام شدی و نامه آخرم بی‌خداحافظی ماند.

ای قلم هنوز داغش بر دلم مانده، کاش می‌نوشتی خداحافظ تا همه چیز تمام شود ولی نشد. ننوشتی. او رفت و من هنوز در حسرت خداحافظی مانده‌ام. ولی باز خوشحالم ک تو را دارم، قلم یعنی فرصتی دوباره، قلم یعنی سلامی دوباره، قلم یعنی زندگی دوباره. پس با من بمان ک هنوز حرف‌ها دارم، ن برای گفتن، بلکه برای نوشتن، پس باش و بنویس تا دیگران بخوانند شاهکار من و تو و کاغذ را...و بدان وقتی تو را در دست‌هایم می‌گیرم، گویا افکارم؛ احساساتم و تمامی وجودم را را در دستانم گرفته‌ام، آن زمان دیگر کسی حریفم نیست!...تو ب من احساس قدرت و آرامش می‌دهی...

پس با من همیشه بمان!... دوستت دارم قلم!...