ب بهانه ی فصل سرما!...


گاهی اتفاق می افتد ک انسان ب دلایل مختلف مثل ترس از نرسیدن ب سرویس، دیر رسیدن ب محل کار و ...خیلی عجله دارد و این عجله گاهی اوقات باعث رخ دادن اتفاقی میشود ک حسابی حالت رومی گیرد...
یادمه دانشگاه ک می رفتم برای رسیدن ب سرویس دانشگاه با عجله مجبور ب پوشیدن چکمه‌ام شدم و سر ب هوا و بی‌دقت –درست مثل همیشه- زیپش را بالا می‌آوردم. اما گویا خیلی زیپش رو بالا کشیدم! سرزیپ بیرون اومد و تو دستم افتاد و کنده شد!
همان لحظه ب این فکر کردم ک تا عصر باید پایم در چکمه باشد و نمی‌توانم درش بیاورم! ب این فکر کردم ک نماز ظهر باید در دانشگاه بخوانم و در آن موقع چ طور حل مشکل خواهم کرد! ب این فکر کردم ک وقتی بعد از ظهر از دانشگاه برگردم چ طور باید پایم را از چکمه در بیاورم! همه ی این‌ها افکار در آن لحظه ک سر زیپ کنده شد، ب ذهنم رسید. سرزیپ را در جیبم می‌گذارم و راه می‌افتم.
ظهر اذان می‌گویند و من هر چ تلاش می کنم تا زیپ را درست کنم فایده ندارد! لذا ب دنبال راه حلی می گردم...از دفتر فرهنگی دانشگاه گرفته تا محل هایی ک احتمال می دادم بتوانم دوست هم اتاقیم را پیدا کنم سر زدم ولی افسوس!.... بعد از ناهار هم اتاقی‌ام را سر کلاسی می‌بینم. ماجرای چکمه رو واسش تعریف می کنم بعد از کلی خندیدن هرچه زور می‌زند، نمی‌تواند درستش کند!...انگار چکمه سر ناسازگاری گذاشته بود و قصد بیرون اومدن از پایم رو نداشت!...بعد از پایان  کلاس مجدد سرزیپ را از من می‌گیرد و باز هم زور می‌زند ک بازش کند، هر چه بیش تر تلاش می‌کند، بی‌نتیجه می‌ماند. چاقو و امثالهم هم جواب نمی‌دهد. آخر سر می‌گوید باید بی خیالش شویم و دو سر زیپ رو بگیریم و پاره کنیم. چاره‌ای نیست!
می‌گویم نمازم قضا می شود و خسته شدم! هر کاری می‌کنی بکن، فقط نجاتم بده. زیپ را پاره می‌کند، راحت می‌شوم، نفسی می‌کشم، مثل همه نفس‌هایی ک این روزها باید بکشم و نمی‌کشم.
 موقعیت‌هایی در زندگی هست ک عین همین چکمه می‌ماند!...هرکار می‌کنی، نمی‌توانی درشان بیاوری! سفت و محکم ب پایت چسبیده‌اند. بیرون بیا هم نیستند. هی زور می‌زنی و هی خسته‌تر می‌شوی ولی سفت و محکم ایستاده‌اند و تکان نمی‌خورند. باید پاره‌شان کرد!
چاره‌ای نیست. تا پاره‌اش نکنی، پایت آزاد نمی‌شود. حاضری هرکاری بکنی، اما پایت را از مخمصه بکشی بیرون. مهم نیست ک بعداً باید بروی بگردی و کفاشی پیدا کنی ک راست و ریستش کند. مهم این است ک وقتی رها می‌شوی، نفس می‌کشی!...
بعضی وقت‌ها این زندگی، همان چکمه‌ای می‌شود ک فقط باید قسمتی‌ از آن را برداری، دو سرش را بگیری و پاره‌اش کنی تا خلاص بشوی،تا نفس کشیدن یادت نرود. مطمئن باش کفاش بالایی، راست و ریس کردن را خوب بلد است!...

نظرات 5 + ارسال نظر
مسعود شنبه 16 آذر 1392 ساعت 00:35

هعییییییییی هات از این سرما سرد سرد سرد اونقدر سرد که تمام وجود ادم یخ میبنده نه دایی جان سرمای زمستونو نمیگم منظورم سردی این ادماست که ادمو تا مغز استخان منجمد میکنه کاش ادما اینقدذر سرد نبودن اره اینجوریه که سرمای زیر 30 درجرو ادم تحمل میکنه ولی نمیتونه سردی این همه ادم به ادم رو نمیشه تحمل کرد خلاصههههههههههههههه مطلب قشنگی بود عالی عالی عالی ممنون از مطلب زیبا دایی جان
سبز سبز باشی عزیز

سلاام دایی مسعود بزرگوار...
درسته حق با شما هستش...گاهی سردی نگاه آدمی از سردی هوا بدتره و تا مغز استخوان آدمی نفوذ پذیر!...
خواهش دایی مسعود...بزرگواری شما رو می رسونه...
ممنون ازحضور سبزتون...شاد و سربلند باشین....

مریم جمعه 15 آذر 1392 ساعت 12:30 http://najvaye-tanhai.blogsky.com/

سلام مینای عزیز
چقدر جالب مثال زدی
گاهی بندها و زنجیرهایی هستند که چنان به دست و پات بسته شده اند که به هیچ وجه پاره نمی شن جز به پاره کردن و دل کندن
آری باید پاره کرد و برید از هر چه که دست و پایت را به سوی آزادگی و کمال می بندد
ممنونم از اینکه حضور داشتی در وبلاگم
چقدر خوشحالم که با فرهیخته ای چون تو آشنا شده ام

سلاام مریم جاان...
خواهش عزیزم...
درسته گاهی برخی بند ها آن چنان دست و پای آدمی رو می بندند ک با هیچ چیز قابل پاره شدن نیست و نیاز ب انرژی مضاعفی دارد!...
سپاسگزار از حضور سبزت عزیز مهربونم...
.
.
شاد و سلاامت باشی خاله جوون!...

آوای حرکت چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 15:04 http://freenotion.blogsky.com

سلام
جالب بود

سلاام...
ممنون از لطف و محبت تون...

شریف زارع چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:59

ترس از کنده شدن مانع بسیاری از پیشرفت ها اعم از مادی و معنوی است. کنده شدن از یک عادت بد ، از روزمرگی ها ، از تکرار شدن ها سالیان سال گریبانگیر آدم میشه ولی این ترس است که آدم رو از ورود به دنیای جدید باز میداره . کسانی که تونستند پس از رجوع به عقل نه احساس ، به این ترس غلبه کنند ، انسان های شجاع و موفقی هستند که حداقل دستاوردشون اینه که تجربه ی جدیدی رو کسب می کنند و از روزمرگی ها خلاصی می یابند. یادداشتت زیبا بود. موفق باشی

سلاام...
درسته ترس از کنده شدن و دل بستن ب برخی از خرافات، تعلقات پوچ و ... مانع بزرگی در پیشرفت آدمی در نیای معنوی و مادی است!...البته ب گفته ی شما وقتی احساس بر عقل ارجح می گردد نیز این اتفاق می افتد... با شما کاملا موافقم فرار از روزمرگی ها و نترسیدن از کسب تجربیات جدید و سالم در پیشرفت انسان موثر است...
سپاس گزار از لطف، محبت و راهنمایی های ارزشمندتون...
شاد، سلاامت و پرانرژی باشین...

پروه چهارشنبه 13 آذر 1392 ساعت 12:09 http://www.parveh.blogsky.com

سلام
ممنون بخاطر تذکر بجات..
سبز سبز باشید....

سلاام...
خواهش...وظیفه بود...
سلاامت و تندرست باشین...

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.