من مو می بینم و او پیچش مو!...


حتماً همگی شما توجه کرده اید ک اکثریت آحاد جامعه ب چراغ راهنمایی، چراغ قرمز می گویند!...ب گمان مسئله از آن جا نشآت می گیرد ک ما فقط پشت چراغ قرمز مجبور ب توقف هستیم!...و ب چراغ سبز و چراغ زرد کم توجه تر بوده ایم!...البته گو این ک افراد ب محض دیدن چراغ زرد پا ب گاز تر می شوند و سعی می کنن قبل از قرمز شدن چراغ، مسیر را طی کنن و رد شوند!...در حالی ک با روشن شدن چراغ زرد جوانب احتیاط باید بیشتر رعایت گردد...

قصد من از نوشتن مقدمه فوق این بود ک برخی از حوادث زندگی همانند چراغ قرمز هستن و در صورت توقف پشت خط قرمز نیاز است تا ب گذر زمان و فعل و انفعالات و گذشته ای ک باعث رسیدن ب این خط قرمز ها شده است بیشتر تفکر و اندیشیدن آغاز کنیم...تا اگر راهی برای بازگشت بود برگشته و مسیر را باز سازی کنیم تا مقصد اصلی و درست را پیدا کنیم...البته جدا از این مسئله ایستادن پشت چراغ قرمزهای زندگی باعث می گردد ک با افراد اهل فن و نظر مشورت کنیم تا از مسیر بیراهه و اشتباه ب سمت درستی و نور تغییر جهت دهیم...
هر چند همیشه این گونه نیست و خیلی از ما انسان ها زمانی ک ب چراغ قرمزهای زندگی برخورد می کنیم ب خاطر ترس از ازدحام صحبت ها و نصیحت های دوستان سکوت اختیار کرده و مسیر را بر حسب عقل و برداشت خود انتخاب می کنیم ک در اکثر مواقع ب علت فشار در گیری ذهن ب بیراهه قدم می گذاریم...
پس استفاده از نظرات پیران و افراد دوران دیده شرط درست زندگی کردن است چون ب قول مرحوم پدر، مواردی ک ما در خشت پخته می بینیم آنها در خشت خام نیز می بینن!...هر چند جمله ی مرحوم پدر کوتاه و مختصر است ولی گویای این مسئله می باشد ک در هر مورد قبل از رسیدن ب چراغ های قرمز زندگی از پند و تجربه ی پیران و اهل فن استفاده و بهره ببریم...

کوتاه و مختصر این ک " من مو می بینم و او پیچش مو!"

نظرات 3 + ارسال نظر
دور افتاده... چهارشنبه 21 اسفند 1392 ساعت 06:13 http://doroftadeh.blogsky.com

مینای عزیز ...
خیلی از نوشته های زیبات لذت بردم از توصیف پیچش مو تا داداشهای این زمونه و مهاجرت انسانیت به آسمان....
انصافا خیلی ساده و زیبا بیان کردی.
اگر اجازه بدی میخواستم خواهش کنم این دلنوشتهای کویری ذلالت رو لینک کنم تا بتونم بیشتر لذت ببرم...

سلاام پریسا جوون...
اول ممنون و سپاس گزار ک ب من سرزدی عزیزم...
دوم نظر لطف و محبت شما هستش...قلم من خیلی زیبا و جذاب نیست ولی شما دوستان بسیار عزیز و بزرگوار هستین و زیبا می بینین...
خواهش...از نظر من ایرادی نداره...
در ضمن منم به اسم پریسا جوون شما رو جزء پیوندهام قرار دادم...
بی نهایت از این همه محبتت سپاس گزارم...

مسعود طاهری سه‌شنبه 20 اسفند 1392 ساعت 16:05 http://www.masoud85.ir

با سلام و خسته نباشید خدمت شما شکیبای عزیز

حضور در وبلاگ شما را موجب مسرت خود دانسته و از محتویات ان با تمام وجود بهره میبرم واقعا دستتون درد نکنه و موفق و پیروز باشید

یا حق

سلاا آقا مسعود...
ممنون از لطف و محبت شما دوست بزرگوار...
شما همواره نسبت ب من لطف داشته و دارین...
.
.
سلاامت و شاد باشین همیشه...

شیما دوشنبه 19 اسفند 1392 ساعت 14:18

من یک زنم.!

رسمیتی از برای "قانون تن" قائل نیستم.

تمام خط کشی های قانون" بی زن " را نقد می کنم.من وطن پرست نیستم.

آخر وطن پرستی قید است.قانونم ، بی مرزی است.دنیایم پرزتشویش است.

.ازدروغ بیزارم.شاید بتوانم اندکی راجع به عدالت بنویسم.

اما اعتقادی به آن ندارم.آخر، اول آدم خودش دیگران را ترک می‌کند، بعد وضع بر عکس می‌شود.

گاهی این چیزها را که می‌بینم فکر می‌کنم شاید ایمان بیاورم که عدالتی هم هست.

دلتنگ کسی نیستم. همیشه دستانش را در بغل میگیرم ودور می شوم.تا او دلتنگ شود .

و سکوت پاسخی ست به دل.

یک دهان خواهم ب پهنای فلک
تابگویم وصف زن را یک ب یک
زن مگو دریای راز مرد هاست
مرجع رازو نیازو دردهاست
زن چه باشد آشنایی ناشناس
هرزمان پیداشود در یک لباس
یک زمان گردد نکوتر از ملک
پا گذارد از بلندی بر فلک
می شون کان وفا، کانون مهر
قلب او رخشان تر از قلب سپهر
همچو گل شاداب و خوشرومی شود
چشم خاموشش سخن گومی شود
گر بخواهد زن، ب توجان می دهد
هرچه می خواهد دلت، آن می دهد
وای از آن وقتی ک زن پستی کند
باده پستی خورد مستی کند
اندر آن دم می شود دریای قهر
باملک خونش سرشته نیست؟ هست
وربگوبم دیو سیرت هست؟ نیست
یا وجود بی بصیرت هست؟ نیست
من که حیرانم از این جنس دوپا
در تحیر مانده ام واحیرتا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.