ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
حتماً همگی شما توجه کرده اید ک اکثریت آحاد جامعه ب چراغ راهنمایی، چراغ قرمز می گویند!...ب گمان مسئله از آن جا نشآت می گیرد ک ما فقط پشت چراغ قرمز مجبور ب توقف هستیم!...و ب چراغ سبز و چراغ زرد کم توجه تر بوده ایم!...البته گو این ک افراد ب محض دیدن چراغ زرد پا ب گاز تر می شوند و سعی می کنن قبل از قرمز شدن چراغ، مسیر را طی کنن و رد شوند!...در حالی ک با روشن شدن چراغ زرد جوانب احتیاط باید بیشتر رعایت گردد...
قصد من از نوشتن مقدمه فوق این بود ک برخی از حوادث زندگی همانند چراغ قرمز هستن و در صورت توقف پشت خط قرمز نیاز است تا ب گذر زمان و فعل و انفعالات و گذشته ای ک باعث رسیدن ب این خط قرمز ها شده است بیشتر تفکر و اندیشیدن آغاز کنیم...تا اگر راهی برای بازگشت بود برگشته و مسیر را باز سازی کنیم تا مقصد اصلی و درست را پیدا کنیم...البته جدا از این مسئله ایستادن پشت چراغ قرمزهای زندگی باعث می گردد ک با افراد اهل فن و نظر مشورت کنیم تا از مسیر بیراهه و اشتباه ب سمت درستی و نور تغییر جهت دهیم...
هر چند همیشه این گونه نیست و خیلی از ما انسان ها زمانی ک ب چراغ قرمزهای زندگی برخورد می کنیم ب خاطر ترس از ازدحام صحبت ها و نصیحت های دوستان سکوت اختیار کرده و مسیر را بر حسب عقل و برداشت خود انتخاب می کنیم ک در اکثر مواقع ب علت فشار در گیری ذهن ب بیراهه قدم می گذاریم...
پس استفاده از نظرات پیران و افراد دوران دیده شرط درست زندگی کردن است چون ب قول مرحوم پدر، مواردی ک ما در خشت پخته می بینیم آنها در خشت خام نیز می بینن!...هر چند جمله ی مرحوم پدر کوتاه و مختصر است ولی گویای این مسئله می باشد ک در هر مورد قبل از رسیدن ب چراغ های قرمز زندگی از پند و تجربه ی پیران و اهل فن استفاده و بهره ببریم...
کوتاه و مختصر این ک " من مو می بینم و او پیچش مو!"