جان با سر می دهم!...

 

من برای وصل تو ماه و اختر می دهم
ماه و اخترم توئی، من خورشید با سر می دهم
یار دیرین منی، ظلم و جفا بر من مکن
گر تو یار باشی، درّ و گوهر می دهم
هر نگاه تو بر جان من لرزه زند
در ازای این نگاهت، جان و پیکر می دهم
آسمان قلب تو لا منتهاست
گر تو این آسمان بر من دهی، سر می دهم
هستی من برق چشمان تو است
هستیم را من سراسر می دهم
ماه من از من متاب آن رخ مهتابیت
من برای آن رخت، دبّ اکبر می دهم
عشق تو شیرین تر از هر انگبین
من برای این عسل، دریای احمر می دهم
دین و دنیا، دار و نادارم ز تو
جان من، من عشق مکرر می دهم
تحفه درویشی من برگ سبزیست، یک جا پیشکشت
من ب جای برگ های سبز، جان یکسر می دهم
هستی من، ترسم از این باشدت تو باشی و من نباشم در برت
گر تو الان بیائی پیش من، جان خود با عود و عنبر می دهم