ب بهانه ی فصلی جدید در زندگی!...


این روزها فصل جدیدی در زندگی من در حال شکل گرفتن است!...فصلی ک سخت دل نگرانم کرده است!...البته هیچ گاه از شروع جدیدی نترسیده ام ولی گویا این شروع هنوز نیامده تمامی وجودم را ب لرزه انداخته است!...
خدایا!

تو بگو ک چ کنم؟!...همه می گویند فصل جدید زندگی شیرین است و لذت بخش...مقداری ترس طبیعی است ولی باید با شجاعت قدم در مسیر بگذاری و سعی کنی دست در دست همراه جدید ب سمت روشنی و نور حرکت کنی!...

مهربانا!
این روزها مثل هوای سرد و برفی، یخ زده ام!...احساس می کنم آدم ها با من غریبه شده اند و از من فرار می کنند!...چند روز شده ب خاطر بیماری و مشکلات تنفسی ناشی از آن ب توصیه ی پزشک گوشه نشین باغ خانوادگی شده ام و روزانه ساعت ها فقط راه می روم و با خرد شدن برگهای رنگی و زیبای درختان احساس می کنم درختان نیز با دل من همنوا می شوند و شروع ب گریه می کنن!...خش خش برگها گویای گریه ای هست ک با تمام وجودم درک می کنم!...
این روزها فریاد مرگ آور اشک های درختان دلتنگ همچون من، پر صوت ترین سکوت دنیاست!...
می ترسم در فصل جدید کسی مرا ب مهمانی رویش گل‌های زیبا دعوت نکند!...
نفس‌هایم، شعله سوزاننده وجودم را دود می‌کنند. خودم از سوزانندگی داغی وجودم سردم می‌شود. با سرما اخت شده‌ام. دیگر جوانه‌ای در قلبم نمانده ک ب انتظارش بهار را بخواهم!...
از خودم گله دارم ک پاکی دانه‌های برف را باور نمی کنم و دل ب گرمای بی‌وفای خورشید داده ام. دل یخ زده‌ام، تعبیر خواب‌های شوم سرد فصل بهار من است!...
من مرگ پایان را نمی‌خواهم، بیا از آخر ب اول برویم. انتظار دوباره گرم شدن ب اندازه سردی دوباره ی  لحظه‌ها سخت است.
ترجیح می‌دهم نقطه پایان را تجربه کنم تا انتظار رسیدن ب او را!...
خدایا!

تو یاریم کن ک در فصل جدید زندگی در کنار همراه همیشگیم فقط ب سمت نور و روشنایی حرکت کنم و سعی کنم هم پای او برای خوشبختی مان تلاش!...

مهربانا!

من را ببخش ک گاهی زبان ب شکایت بلند می کنم و ناامیدانه در مسیر قدم می گذارم!...تو کمکم کن ک من کوچکم و ناتوان!...

ب بهانه ی جام جهانی فوتبال 2014برزیل!...


قبل از قرعه کشی و مشخص شدن تیم های هر گروه در جام جهانی، فیفا دسته بندی ۳۲ تیم حاضر در گلدان های قرعه کشی را مشخص کرد. در گلدان نخست تیم های برتر رده بندی فیفا قرار گرفته ‎اند ک شامل برزیل میزبان رقابتها در کنار کلمبیا، آرژانتین، اروگوئه، آلمان، اسپانیا، بلژیک و سوئیس بود.

در گلدان های دیگر قانون جغرافیایی ک طی آن تیم های یک قاره با هم در یک گروه قرار نگیرند، اعمال شد و طبق این قانون تیم های آسیایی، آفریقایی، آمریکای جنوبی با هم هم گروه نمی شوند
طبق دسته بندی فیفا تیم ملی فوتبال ایران ب همراه ژاپن، کره جنوبی، استرالیا، آمریکا، مکزیک، کاستاریکا و هندوراس در گلدان شماره ۳ قرار گرفت.
هر گروه جام جهانی یک تیم از این ۴ گلدان را در خود جای می دهد.
روز جمعه در ضمن قرعه کشی مشخص شد ک تیم ایران با تیم های آر‍ژانتین، بوسنی و نیجریه در گروه اف قرار گرفته اند و با هم بازی خواهند داشت. قرعه کشی صورت گرفته، و از این ب بعد باید با برنامه ریزی درست سعی شود ک بهترین نتیجه برای تیم ملی کشور رقم بخورد
غرض از این نوشتار این بود ک برخی اوقات قرعه هایی در زندگی اتفاق می افتد ک هیچ نقشی در آن نداری ولی باید همیشه سعی و تلاش رو بکنی تا از بدترین قرعه بهترین نتیجه حاصل شود البته در این بین توکل و ایمان ب خدا؛ برنامه ریزی درست و اصولی و تصمیم بر رسیدن ب هدف و این ک در بین راه از تلاش خسته نگردی از اهمیت ویژه ای برخوردار است...
امید ک با توکل  ب خدا، سعی و تلاش و برنامه ریزی درست همگی ما بتوانیم از قرعه هایی ک نقشی در آن نداریم حداکثر استفاده رو ببریم!...

دمی با امام سجاد(ع)!...


ب نام خدایی ک رحمت‌هایش بسیار است و مهربانی‌هایش همیشگی.خدایم این‌قدر نعمت‌هایت پیاپی آمدند و رفتند ک من از یادم رفت شکر کنم.
نعمت‌هایت این‌قدر فراوان بود ک من را برای ستایشت درمانده کرد و احسان‌هایت مرا از یاد تو بازداشت.

خدایا!
من اعتراف می‌کنم از کوتاهی‌هایم در برابر نعمت‌های تو و گواهی می‌دهم ک در بندگی تو سست بودم و نعمت‌هایت را هدر دادم. اما تو دل جویی و مهربان.
نیکوکار کریمی هستی ک خواهنده‌اش را محروم نمی‌کند و آرزوهایش را از درگاهش نمی‌راند!
 و من بنده، در درگاه نعمت‌های تو می‌ایستم و همیشه دلم گرم است ب خدایم. خدایی ک درگاهش نه فقط درگاه رحمت‌ها و نعمت‌ها، اصلش درگاه امیدواران است و من همیشه بارهای آرزوهایم را در همین درگاه می‌گذارم!
حال مهربانم، من را محروم از آرزوهایم نکن و نا امیدی را از من دور کن و مرا با نا امیدی دم ساز نکن. حتی من را با آن رو ب ‌رو هم نکن.
رحیما!
در برابر بزرگی‌های نعمتت سپاس‌های من خیلی کوچک است، من را ب کوچکی سپاس‌هایم ببخش!
نعمت‌های تو همچون زینت‌هایی بر من پوشیده شد و نیکی‌هایت همانند خیمه‌ای از عزت بالای سرم افراشته شد و عطاهایت درست عین یک گردنبند بر گردنم آویخته شد، گردنبندی ک هیچ‌گاه باز نمی‌شود، گردنبندی ک زیباترین زینت من است.
کریما!
عطاهای فراوانت زبانم را از شمردن‌شان عاجز کرده است و فهمم را از دریافت‌شان کوتاه نموده. چگونه برای من امکان‌پذیر است سپاسگزاری از تو در حالی ک سپاس گزاری‌ام نسبت ب تو خود نیازمند سپاسگزاری دیگر است. پس هر وقت تشکرهایم را برایت آوردم بر من واجب شد ک برای هر بار گفتنم باز هم تشکر کنم.
مهربانا!
همان‌گونه ک ب ما لطف کردی و با احسان‌هایت ما را پرورش دادی، نعمت‌های سرشارت را هم ب ما ارزانی کن و ناگوارهایت را دور کن! از بهترین‌های دو جهانت ببخش بر ما و خیر وجودت را ب ما عنایت کن.
پروردگارا!
تو را سپاس می‌گویم از بابت همه ی خوبی‌هایت و نعمت‌های سرشارت از بابت بودنت. سپاسی ک در خور خشنودی‌ات باشد و خیرهایت را ب ما عطا کند. ای خدایی ک بزرگی و بخشنده. ب مهربانی‌ات ای مهرباترین مهربانان....

ب بهانه ی فصل سرما!...


گاهی اتفاق می افتد ک انسان ب دلایل مختلف مثل ترس از نرسیدن ب سرویس، دیر رسیدن ب محل کار و ...خیلی عجله دارد و این عجله گاهی اوقات باعث رخ دادن اتفاقی میشود ک حسابی حالت رومی گیرد...
یادمه دانشگاه ک می رفتم برای رسیدن ب سرویس دانشگاه با عجله مجبور ب پوشیدن چکمه‌ام شدم و سر ب هوا و بی‌دقت –درست مثل همیشه- زیپش را بالا می‌آوردم. اما گویا خیلی زیپش رو بالا کشیدم! سرزیپ بیرون اومد و تو دستم افتاد و کنده شد!
همان لحظه ب این فکر کردم ک تا عصر باید پایم در چکمه باشد و نمی‌توانم درش بیاورم! ب این فکر کردم ک نماز ظهر باید در دانشگاه بخوانم و در آن موقع چ طور حل مشکل خواهم کرد! ب این فکر کردم ک وقتی بعد از ظهر از دانشگاه برگردم چ طور باید پایم را از چکمه در بیاورم! همه ی این‌ها افکار در آن لحظه ک سر زیپ کنده شد، ب ذهنم رسید. سرزیپ را در جیبم می‌گذارم و راه می‌افتم.
ظهر اذان می‌گویند و من هر چ تلاش می کنم تا زیپ را درست کنم فایده ندارد! لذا ب دنبال راه حلی می گردم...از دفتر فرهنگی دانشگاه گرفته تا محل هایی ک احتمال می دادم بتوانم دوست هم اتاقیم را پیدا کنم سر زدم ولی افسوس!.... بعد از ناهار هم اتاقی‌ام را سر کلاسی می‌بینم. ماجرای چکمه رو واسش تعریف می کنم بعد از کلی خندیدن هرچه زور می‌زند، نمی‌تواند درستش کند!...انگار چکمه سر ناسازگاری گذاشته بود و قصد بیرون اومدن از پایم رو نداشت!...بعد از پایان  کلاس مجدد سرزیپ را از من می‌گیرد و باز هم زور می‌زند ک بازش کند، هر چه بیش تر تلاش می‌کند، بی‌نتیجه می‌ماند. چاقو و امثالهم هم جواب نمی‌دهد. آخر سر می‌گوید باید بی خیالش شویم و دو سر زیپ رو بگیریم و پاره کنیم. چاره‌ای نیست!
می‌گویم نمازم قضا می شود و خسته شدم! هر کاری می‌کنی بکن، فقط نجاتم بده. زیپ را پاره می‌کند، راحت می‌شوم، نفسی می‌کشم، مثل همه نفس‌هایی ک این روزها باید بکشم و نمی‌کشم.
 موقعیت‌هایی در زندگی هست ک عین همین چکمه می‌ماند!...هرکار می‌کنی، نمی‌توانی درشان بیاوری! سفت و محکم ب پایت چسبیده‌اند. بیرون بیا هم نیستند. هی زور می‌زنی و هی خسته‌تر می‌شوی ولی سفت و محکم ایستاده‌اند و تکان نمی‌خورند. باید پاره‌شان کرد!
چاره‌ای نیست. تا پاره‌اش نکنی، پایت آزاد نمی‌شود. حاضری هرکاری بکنی، اما پایت را از مخمصه بکشی بیرون. مهم نیست ک بعداً باید بروی بگردی و کفاشی پیدا کنی ک راست و ریستش کند. مهم این است ک وقتی رها می‌شوی، نفس می‌کشی!...
بعضی وقت‌ها این زندگی، همان چکمه‌ای می‌شود ک فقط باید قسمتی‌ از آن را برداری، دو سرش را بگیری و پاره‌اش کنی تا خلاص بشوی،تا نفس کشیدن یادت نرود. مطمئن باش کفاش بالایی، راست و ریس کردن را خوب بلد است!...

غریب واقعی!...


از بچگی بر اساس آموخته های دینی خوانده یا شنیده ایم ک از رگ گردن هم ب ما نزدیک تراست، از روح خود در ما دمیده، با رگ و پی ما آمیخته، اصلا یک جورهایی درست خود ماست!...
خودی ک اکثر ما گمش کرده ایم، کاش چراغی در دست داشتیم و از روی نادانی ب دنبال او می‌گشتیم، حیف ک همین کار را هم یاد نگرفته ایم و یا شاید غرور کاذب مان اجازه نمی دهد چراغ ب دست ب دنبالش بگردیم!...
اکثر ما گم کرده ی رهیم و ب  دنبال چیزهای دیگر و پوشالی می گردیم!...درست حدس زدید منظورم خدا هست!...خدایی ک در وجود تک تک ما خانه دارد و روح مان از او سرچشمه و نشآت می گیرد ولی بیش تر اوقات او را گم می کنیم و سر گردانیم در حالی ک تنها کسی ک همواره پیش ماست اوست! حتی در تنهایی مطلق.
آخ... آخر چرا گم کرده ی راهیم؟!...
خدایا! چرا این‌قدر ما، افراد جامعه سنگدل شده ایم ک دیگر یادی از تو نمی‌کنیم!... نماز اول وقت می خوانیم! ولی غافل از بغل دستی مان هستیم!...خدایا چ ب روز ما مردم آمده است؟!... بی تفاوتی مان نشان از چیست؟!!!!!!....
نمی‌دانم ما غریبم یا خدا!
خدایا فقط ب تو پناه!.....