غوغای درون!...


دوران دانشجویی یکی از بهترین سال های زندگی هر فردی محسوب می شود، آموختن علم و دانش، آشنایی با افراد جدید، کسب تجربه و ورود به دنیای بزرگ ترها و ...
در این دوران هر کدام از اساتید عزیز علاوه بر آموختن مطالب علمی سعی می کنن ب نوعی درس زندگی نیز آموزش دهند تا دانشجو علاوه بر کسب دانش، معرفت نیز بیاموزد، ب خصوص این ک دانشجوی روانشناسی هم باشی...
دکتر بوستانی، استاد درس روانشناسی مرضی هر وقت با دانشجویان، درس داشتن بعد از پایان مطالب درسی، شروع ب تجربه گویی می کردن و در کنار آن ب نصیحت دانشجویان، و الحق ک استاد پدر گونه ای بودن...
همیشه ب دانشجویان می گفتن سعی کنید پیشه ی مولاا علی(ع) را سرمشق و الگوی خود قرار دهید و کسی ک در حق تان بدی کرد ب راحتی ببخشید و بدانید ک لذت گذشت بسیار گواراتر از انتقام است...
می گفتن سعی کنید در سرزمین دل های تان بذر امید، صبر، گذشت و ... بکارین و از هر چ بدی هست دوری کنید...ببخشید تا بخشیده شوید، گذشت کنید تا در مورد شما گذشت شود، تخم کینه نکارید و با همه مهربان و دوست باشید حتی این رویه را در مورد دشمن خود نیز ب کار گیرید و...
می گفتن سعی کنید از هم کنون شروع کنید، هر کس ک در حق تان بدی کرد شما ببخشید و برای دیدنش اشتیاق نشان دهید، می گفتن ابتدا از برادر یا خواهرتان شروع کنید و سپس از در و همسایه و دوست و آشنا و هم کلاسی و ...
مطمئنا کسی ک این خصلت ها را در خود نهادینه کند، می تواند با آرامش، عشق، امید و صبر و شکیبایی زندگی کند...
می گفتن کسی در دروس زندگی قبول است ک بتواند رفتار نیکی از خود بر جا گذارد ولی وای ب روزی ک در یکی از واحدهای زندگی نمره کسب نکنی و بیفتی ک دیگر جبران پذیر نیست...
راستش چند وقتی هست ک احساس می کنم من نیز نتوانسته ام نمره ی قبولی را جهت پاس کردن یکی از دروس زندگی کسب کنم!...
مدتی هست ک دوست داشتن یک نفر ک زمانی اگر با من، ب بدترین شکل صحبت می کرد، ناراحت نمی شدم و ب راحتی فراموش می کردم، تبدیل ب نفرت و کینه شده است و هر کاری می کنم ب هیچ وجه نمی توانم از دل این کینه را برون کنم... و نفرت از فرد مورد نظر همانند خوره ب جانم ریشه کرده!...شده ام دانشجوی تنبل استاد، ک ب راحتی نصیحت استاد را ب فراموشی سپرده است!...
خداوندا!

از تو می خواهم ک خصلت گذشت را در من قرار دهی تا شاید بتوانم بر خوره ی کینه و نفرت غلبه کنم...آمین


بازگشت صدا!...


ب نظر من انسان از لحاظ روبرو شدن با مشکلات موجودی دو بعدی است، گاهی صبر و شکیبایی پیشه می کند و گاهی بی قرار می شود و همه را مقصر می داند حتی اگر این مشکل انتقاد یا ب قول خودشان تخریب! باشد!...

البته همه چی بسته ب این دارد ک فرد چ طور به مصائب و مشکلات نگاه کند...برخی سر سوزن مشکلی را ب قدر بزرگ می بینند ک گویا دنیا ب آخر رسیده و دیگر امیدی ب فردا نیست!... این افراد، انسان هایی سست بنیاد هستند ک با کوچک ترین تلنگری حتی در حد انتقاد احساس می کنند دنیا کن فیکون شده و همه چی تمام ... در این مواقع برخی از این قبیله دست ب نفرین پیش خدا بر می دارند و در حق افرادی ک ب نظرشان ب آن ها بدی کرده نفرین می کنند...ک صد البته کاریست ناشایست و نشان دهنده ی بی ارادگی فرد و عدم اعتماد ب خدا!...در صورتی ک با توکل ب خداوندگار می تواند اعجاز کرد و نیازی ب نفرین، دشنام، تهمت و ... نیست.
هدف از این پیش گفتار این بود ک بگویم ب نظر من هر انسانی در بین دو کوه نشسته است یک کوه ک بر آن تکیه می زند و دیگری کوهی ک رو ب روی وی قرار گرفته است، و اگر در بین این دو کوه فریاد من من بزنی آن چی می شنوی پژواک صدای خودت هست و بس...
ب نظر من قرار گرفتن در بین دو کوه باعث می شود انسان در همه ی مواقع با درایت و تعقل گام بردارد و توجه داشته باشد ک هر گونه فریاد، نفرین، دشنام و ... ب فردی دیگر، قبل از این ک گریبان او را بگیرد گریبان گیر خودمان می شود و چ بسا دچار آن چنان عقوبتی می شویم ک نمی دانیم از کجا خورده ایم!...ب خصوص اگر این نفرین و دشنام نا ب حق هم باشد...بارها فکر می کردم این حالات فقط مخصوص افراد عوام و بی سواد و انسان های سست اراده ای ک فقط احساس استواری و استحکام می کنند، می باشد... ولی متاسفانه انسانهایی ک خود را عقل کل می پندارند نیز ب این خصلت بد گرفتار هستند، این قبیل افراد خیلی شکننده اند و با کوچک ترین تلنگری، سریع می شکنند و همه را ب باد دشنام، تهمت و نفرین می گیرند...ک جا دارد برای این افراد از درگاه ذات الهی طلب بخشش و مغفرت کنم...و لازم است ب این نکته اشاره کنم ک این افراد اکثراً دچار سوءظن هستن و همیشه ب همه، حتی ب نزدیک ترین عزیزان شان بد گمان!...غافل از این ک گمان بد جزء گناهان کبیره است و در صورت این ک از فرد مورد نظر طلب بخشش و حلاالیت نکنن ب بد عقوبتی گرفتار می شوند!...
خداوندا!
ترا را ب بزرگیت قسم آن چنان شکیبایی ب ما عطا کن ک در همه ی مصائب فقط و فقط شکر گزار تو باشیم و از همه کس ب تو پنا آوریم و هرگز در مورد دوست و حتی دشمن، گرفتار سوء ظن نشویم...آمین

دیدگاه جامعه شناختی ب رفتارهای مردمی در محرم!...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

خالق عصر پاییزی در پاییز پر کشید!...


پست امروز من فقط ب یاد مرتضی پاشایی هست...

دیروز روح بزرگ این خواننده ی جوان کشورمان بدن رنجور و ضعیف مرتضی رو برای همیشه ترک کرد ک دیگه شاهد درد کشیدن او نباشیم...هر چند ک همگی برای شفای او دعا کردیم ولی گویا شفا مرتضی در رفتن بود ن ماندن!...
گر چ مرتضی راحت پر کشید و رفت و واسش جاده ی عشق ب راستی یه طرفه بود ولی چیزی ک رنج و درد آدمی رو بیش تر می کنه اینه ک دیگه از آهنگ های جدیدش خبری نخواهد بود و باید ب صدای ماندگارش عادت کنیم...
پر کشیدن روح مرتضی مطمئنا برای خودش شیرین و گوارا خواهد بود چون در جوار رحمت حق آرام و ساکت آرمیده و از خوان تعنم آسمانی حضرت دوست برخوردار خواهد بود ولی درد اوج گرفتن او برای پدر و مادر عزیزش بسی جانکاه و سخت خواهد بود ...
خدایا!
 از تو می خواهم ب حق این ماه عزیز و ب حق آبروی نیکان و خاصان درگاهت ب این عزیزان صبر و شکیبایی عطا کنی ک بس نیازمند آنن...آمین...
یکی هست
یکی هست تو قلبم ک هر شب واسه اون می نویسم
اون خوابه
نمی خوام
بدونه
واسه اونه ک قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه
ک خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمی خونه
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو ک می بست
می دونستم ک می میرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
می ترسم
یه روزی
برسه ک اونو نبینم بمیرم تنها
خدایا
کمک کن نمی خوام بدونه دارم جون می کنم این جا
سکوت
اتاقو
داره می شکنه تیک تاک ساعت رو دیوار
دوباره نمی خواد بشه باور من ک دیگه نمی یاد انگار
یه روز همین جا توی اتاقم
یدفعه گفت داره میره
چیزی نگفتم اخه نخواستم دلشو غصه بگیره
گریه می کردم درو ک می بست
می دونستم ک می میرم
اون عزیزم بود نمی تونستم جلوی راشو بگیرم
یکی هست تو قلبم ک هر شب واسه اون می نویسم
اون خوابه
نمی خوام
بدونه
واسه اونه ک قلب من این همه بی تابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیوونه
یه نامه
ک خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمی خونه

جان با سر می دهم!...

 

من برای وصل تو ماه و اختر می دهم
ماه و اخترم توئی، من خورشید با سر می دهم
یار دیرین منی، ظلم و جفا بر من مکن
گر تو یار باشی، درّ و گوهر می دهم
هر نگاه تو بر جان من لرزه زند
در ازای این نگاهت، جان و پیکر می دهم
آسمان قلب تو لا منتهاست
گر تو این آسمان بر من دهی، سر می دهم
هستی من برق چشمان تو است
هستیم را من سراسر می دهم
ماه من از من متاب آن رخ مهتابیت
من برای آن رخت، دبّ اکبر می دهم
عشق تو شیرین تر از هر انگبین
من برای این عسل، دریای احمر می دهم
دین و دنیا، دار و نادارم ز تو
جان من، من عشق مکرر می دهم
تحفه درویشی من برگ سبزیست، یک جا پیشکشت
من ب جای برگ های سبز، جان یکسر می دهم
هستی من، ترسم از این باشدت تو باشی و من نباشم در برت
گر تو الان بیائی پیش من، جان خود با عود و عنبر می دهم